برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

باید با من حرف بزنی 

باید بهم کمک کنی 

آره من نمی تونم تکون بخورم نمی تونم یک قدم حرکت کنم می خوام ولی نمی تونم نمیشه  

اینکه حواست هست خوبه ولی می دونی تا صبح چندبار بلند شدم چقدر لرز کردم  

میفهمی از اون حرف فقط یه تکه بی ربط رو ذهنم تا صبح بلغور کرد که تو هم می خوای بری و پشت سرت رو نگاه نکنی؟  چرا تهدید رو حس میکنم به جای حمایت؟!! می فهمی به جای دریافت حس حمایت و کمکت ، تهدید رو دریافت میکنم تهدید یک جمله که اگه قرار باشه اینقدر استرس رو فقط حمل کنم پس همون جلسات رو کم کنیم بهتره یا اینکه من چرا فقط تحمل می کنم و اعتراض نمی کنم مگه احمقم یا تو آزارگری که اگه این باشه پس درمان و رابطه مشکل داره  

من تا صبح حتی تو خواب هم با یک ترس و وحشت اینکه بری مواجه بودم و چندبار بیدار می شدم و ....... خیلی بد بود می فهمم به خدا حرفهات رو می فهمم ولی حس های ودم رو نمی فهمم که چرا این تصور پررنگ تره برام که داری تهدیدم می کنی باور می کنی تا صبح به این فکر می کردم که بهت بگم برام تکرار کن که هستی واضح و دقیق و اینکه هر چی حتی اون سوالی که ازم پرسیدی که فکر میکنی اگه به فلان موقعیت برسی فکرمی کنی دیگه من نیستم و رابطه ما تمومه؟ رو هی به خودم یاد اوری میکردم که خب ببین تو خدتم گفتی که نه اینطور فکر نمی کنی که تازه حتی اگه تو جوابت بله بود اون بهت میگفت که نه اینطور نیست... و این یعنی که پس نمی ره هست ولی هیچ جوری آروم نمی شم با این استدلال هام ... فقط صدای خودت رو می خوام

دلم یک دل سیر حرف زدن می خواهد

حرف زدن هم نه یک دل سیر نگاه که یک نفر فقط بخواندش

دلم فریاد که نه جیغ هایی از ته وجودم می طلبد

دلم اشک که نه ضجه هایی از اعماق وجود می خواهد

دلم می خواهد دستم رو دراز کنم و یکی را در همین نزدیکی لمس کنم و به درونم بکشم

و سخت تر از اون بچسبونم به خودم

می خوام بی هیچ دلیل و منطقی بی هیچ توجیهی گریه کنم

می خوام جیغ بزنم چون فقط همه سلول های بدنم اینو می خواد

می خوام خودمم نم یدونم چی می خوام

فقط می خوام هیچ کاری دلیل نخواد منطق و برهان نخواهد

نا امنی

نمی تونم با این بحث نا امنی ذهنی راحت کنار بیام  یعنی همیشه ذهنم درگیره درگیر از دست دادن، درگیرخیانت، درگیر اینکه  همیشه اتفاقاتی هست که من نمی دونم ولی باید بدونم و ازم پنهان میکنند. 

درمورد تو این ناامنی رو ندارم از این نوع شاید از دستت ناراحت بشم که چرا هیچی نمیگی و یا برام سخت باشه تحمل سکوتت وقتی دلم می خواد حرف بزنی  ولی نامنی و احساس ناامنیم در مورد تو فقط به ترس از دست دادنت بر میگرده و خب یه وقتایی هم خیلی شدیده و فقط تحملش میکنم و سعی میکنم بهش محل ندم  

خب بخوام خودم تحلیل کنم خودمو باید بگم چندجوره این ارتباطات که باعث میشه این حس رو داشته باشم: 

1- من به کرات دیدم که این حس خطر و زنگ خطر رو برای اطرافیانم ناخوداگاه فعال میکنم احتمالا...  چیزی که خواسته خودم نیست و اینکه اصلا به نفعمم نیست و ذاتا هم آدم بدجنسی نیستم که بخوام مثلا موقعیت کسی یا کارش رو به خطر بندازم  حالا یا واقعا مثل اون دفعه با زینب کاری میکنم واقعا یا هم نه گاهی می شنوم بهم میگن تو مهارتهای علمی و کاریت بالاست آدمها احساس خطر می کنن حتی به عنوان همکار باشی کنارشون چون میگن یه مدت بیای اونجا رئیس ر به این نتیجه میرسونی که نیروهای قبلیش خیلی کاربلدنیستن!! 

2- یه جاهایی بحث اینا نیست بحث دوست داشته شدنه یعنی فکر میکنم چون اونقدر دوست داشتنی نیستم در نتیجه باید حواسم باشه دورم خلوت نشه و اینکه حواسم باشه ادمها دارن چیزی رو پنهان میکنن 

3- یادم رفت چندتا دیگه هم بود یادم بیاد مینویسم

من و دعوا و تو

با اینکه ۱۰ ساعت از دعوای صبح با همکارم گذشته و باهم آشتی هم کردیم با اینکه با مریم و بهناز و زهرا هم درموردش صحبت کردم اما هنوز که هنوزه عطش صبحت با تو رو دارم کاش همون صبحی ۵ دقیقه با تو حرف میزدم نه اینکه به همه در زدم اما هنوز هم میخوام با تو حرف بزنم اگرچه همه اون آدمها در همون لحظه جانشینان خوبی برات بودن و مانع زنگ زدن من به تو ولی هنوز اون استرس و ناراحتی درونی و میل شدید با تو حرف زدن حتی شده به همون ۵ دقیقه حرف زدن که صبح بهش شدیدا نیاز داشتم از بین نرفته و اینکه تا سه شنبه صبر کنم آزار دهنده است اصلا چرا باید برای گوش کردن به من باید قاونی وجود داشته باشه وقتی من الان میخوام باشی چرا همش باید صبر کنم

این حس تنهایی من هیچ وقت تمومی نداره من ادمهای دورم رو به زور دورم نگه داشتم اگه یه روز من حواسم نباشه کسی مال من نیست هیچ کی ...

خنده دارشم اینکه همین ادمهایی که دورم نگه داشتمم زبونمو نمی فهمن! ولی کاچی به از هیچی ان

احساسم اینه ارتباطاتم سالم نیست بالغانه نیست بر پایه ضعفه 

می دونی هر چی می گذره من هنوز که هنوزه تو رو یک ادم که باید همیشه منو زجر بده می دونم حق داری ها و اصلا هم من دارم پول می دم که تو اذیت کنی و تلنگر بزنی بهم

ولی خب دله دیگه دلم میخواد اینجور نباشه یه روز