برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

توهمات من در باب ازدواج

راستش داشتم به این فکر می کردم که من در ایده ال ترین حالت فانتزی هام تو ازدواج چیه؟! و اینکه آخرش به این رسیدم که با مشتی توهمات روبه رویم که حتی فانتزی هم نمی تونه باشه!!

بماند که اصولا فانتزی یعنی دست نیافتنی دیگه ولی حالا برای من فانتزی اینجا دلچسب نیست چون به نظرم فانتزی یک لذت فوق العاده تری داره

از این چرندیات که بگذریم داشتم باب مثل می فکریدم دیگر که توهماتمان در چه حوزه ای است؟!

مثلا دوست دارم شاهزاده سوار بر اسب سفیدمان خیر سرش اگر هم باشد کلا ... آنقدر علم و دانش سرش بشود که حتی سری در این جماعت عالم داشته باشد آنقدر که سفرهای خارجه اش هم هم فال باشد و هم تماشا و هم کسب علم و احیانا نشره ....

و تازه مثلا سنش هم بیش از ۳-۴ سال از من بیشتر نباشد! (حالا نه که ما در این عمر گرانمایه به این دستاوردها رسیده ایم که انتظار داریم یکی ۳-۴ سال بزرگتر رسیده باشد و تازه حالا بعد از بین این همه آدم مرا بیابد و بخواد همسرش شوم! هی چه کنیم که همان واژه توهم بسی معقول است باب این مقوله عظیم!

حالا فکر نکنید یک وقت مثلا به خاطر وضعیت کنونی تحصیلی خودم این توهم درمن ایجاد شده نه عزیز دل کلا این توهم عقبه ای بس طولانی دارد و از همان عنفان جوانی در مخمان وول می خورده

کلا به هر سازی که بگویید رقصیده ام که این توهم را بیرون کنم اما خب نشده است دیگر...

به هر حال همچین فرهیخته گرانقدری مسلما هیات علمی یک دانشگاه هم که هست!! و خلاصه هر چقدر دلتان بخواهد از این توهمات علمی مابانه را در خود دارم دیگر

از باب تعقل و احساس نیز باید در حد اعلای دو سر طیف باشد!! جمع ازداد شنیده ای دیگر ؟ یک چیزی در همین حدود و صغور

توهمات دیگر بیشتر درباب تجارب احساسی شکل می گیرند که در قله آن شاید یک چیز برایم بالاترین اهمیت را از بعد همان توهمات دارد چه چیز؟ می گویم خدمتتان ...

اینکه من در کنار آن موجود توهمی بر پایه اصل لذت هم که شده "خود درونی ام " باشم همان شیطنت ذاتی پنهان شده را می گویم همان که هیچ وقت حتی جرات بروز هم نداشته بنده خدا و در اسارت مطلق بوده در همه این سالها... و آرامشی عمیق را بر پایه اعتماد مطلق در کنار آن حضرت!! تجربه کنم

همان که دغدغه پیشرفت من را هم داشته باشد و تماما با من میکس شده باشد!!

حال خود به تعقل قضاوت کنید که همچین توهماتی را باید به دست کدامین قضا و قدری بسپارم؟ اخر همیچین موجود سفارشی را باید دستور خلقتش را صادرکنم که تازه با خوشبینانه ترین حالت به جای ۳-۴ سال تفاوت سنی به فرض تولد در هم اکنون ۳۰-۴۰ سال تفاوت سن خواهد داشت به نظرتون منتظرش بمونم ؟!

# طنز

# توهمات عیدانه

من- تو- خشم

بعد از جلسه سه شنبه  دستاوردهای ذهنی عجیبی داشته ام

مثلا فهمیدم که چه جالب به شدت از تو خشمگینم آنقدر که تا همین الان هم این شدت خشم و عصبانیت فروکش نکرده و فقط حواسم را پرت می کنم

و فهمیدم که  از بس  تومحکم و نفوذ ناپئذیری  من به شدت حواسم هست پیشت کم نیارم و این مسلما موانعی رو برام ایجاد میکنه و تازه اصلا هم دست خودم نیست و کلا کل کل با تو و بردن هم نه مساوی بودن در حد تو هم برام یک برده یک برده بزرگ که برام لذت بخشه

نمی دونم چرا اینا و چرا بعد این جلسه ولی خب به هر حال همینجور که بارها هم اعتراف کردم از اینکه باهات مبارزه کنم و در کل تورو تو چالش بندازم لذت می برم اگرچه ناخوداگاه اینکارو میکنم و بعدش می فهمم تنها هدفم مثلا همین بوده که تورو به چالش بکشم و مجبور بشی باحواس جمع تر و ذهن درگیرتری به من فکرکنی و یا احیانا عصبانی بشی لذت می برم! اصلا دلم نمی خواد نسبت بهم آروم و مطمن باشی ... دلم می خواد به شدت به تکاپو بندازمت که شده درخواست کمک کنی از همه همکارات اینکار رو بکنی

اینا از کجا رو شد؟ از اینجا که خب من از دست تو فهمیدم عصبانیم و چرا اونوقت؟

چون در آخرین جلسه قبل تعطیلات تهدیدم میکنی که اگه قرار باشه به خودت آسیب بزنی قطعا این جلسات به درد نخواهد خورد در نتیجه این موضوعی که باعث می شه که تو دست به اقدامی بزنی و اون اقدام به تو اسیب بزنه این جلسات به درد تو نمی خوره و اگه این اتفاق بیافته قطعا جلسات ما ادامه پیدا نمی کنه  اما میشه به جاش کاری کرد راجع به این موضوع صحبت بکنی قبل اینکه اقدامی صورت بگیره و نکته دوم اینکه تو اینکه جلست رو کاری بکنیم که هفته ای که سفری جلسه رو داشته باشیم

بعد چی میشه نتیجه این تهدیدت ؟ هیچی کشک... یعنی بهت زنگ می زنم میگی خب باشه جلساتمون دوهفته تعطیل ؟!! الان چه سنخیتی بین پیامک من که بهت گفتم حالم خرابه و تصمیم تو چه سنخیتی بین این تهدید و توبیخ و تحکم که توی مسافرت هم جلسه ات هست و با من هماهنگ میکنی با تصمیم مبتنی بر حرف من که گفتم من تایمهام مشخص نیست وجود داشت؟ خب اره تایم های من مشخص نیست درست و اصلا کلا هم این قابل ئیش بینی بود چون من تنها که مسافرت نرفتم ولی اصرار و تحکم تو هم به شدت ترسوندم و هم حالم رو خوب کرد !! ولی بعد درست برعکسش عمل کردی! خب مسلما عصبانیتم تمومی نداشت و حد اندازه هم نداشت که اگه اینقدر میشد موضوع رو کنترل کرد و ازش گذشت چرا اینجوری حرف زدی باهام؟

دارم به این فکر می کنم چطوری می شه ادم بین کارش و زندگیش... با همه وجودش کارش رو بخواد و یقین داشته باشه که مرد زندگیش یک روزی می ره؟ و این کاره هست که براش می مونه و می تونه نجاتش بده تو زندگی 

البته این موردی که منو به این فکر انداخته موقعیتش استثناهایی داره که جای بحث نیست و در عین حال میشه این حق رو بهش داد برای همچین تصمیمی ولی واقعا  زندگی  و ازدواج چیه که چه جور پیمانیه که از قرار دادهای کاری سست تره و ادم ها رو به این تصمیم می رسونه؟ مگه ازدواج قبل از اینکه پایه و اساس قراردادی اجتماعی داشته باشه بر پایه عاطفه و  محبت و علاقه شکل نمی گیره؟ چطوری میشه که بنیان عواطف آدمها اونقدر سست و شکننده میشه؟  

و وقتی به همچین چیزهایی فکر می کنم بیشتر از قبل می ترسم از عمیق تر شدن رابطه هایم باآدمها.. 

ادمهایی که کار را بر روابط عاطفیشون ترجیح می دن ... خب مسلما تو را هم با هر قدر سابقه و عمق در رابطه یک دفعه تنها می گذارند و میروند 

دلم برای تو نوشتن می خواهد اما همه ی اما و اگرهای بینمان قد علم می کنند

دلم نوشتنی بدون متن می خواهد برگه ای سفید که پر باشد اما سفید مانده باشد

نوازشی عمیق می خواهم نوازشی که همه سلولهای پوستی ام حسش کنند و از تقلا و جوشش به شوق خنکای ساحلی راه یابند

 وقتی خوابهایم خبر از بیگانگی من میدهد اضطراب هایم را به کدامین برکه سرازیر کنم

و  با حرارت کدام آتش شعله ور درونم سردی بیگانه وارت را گرم کنم

ترس

من از تو می پرسم

به من می گی یک جاییی واستادی که من خیلی حالم خوب نیس یعنی چی

چی شده که حالت اینجور شده

ته ته تهش اینه که اینا به کجا می رسه کل این جلسات می خواد به کجا برسه

نتیجه ای داره؟

دقیقا تو دنبال چه نتیجه ای میگردی

قبلا هر چقدر حالم بد بود این امید رو داشتم که یک چیزهایی بهتر می شه

ولی امسال این حس رو ندارم اصلا

یعنی ممکنه که پایان امسال به این نتیجه برسم که هیچ فایده ای نداشته این جلساتم؟

این یک کابوسه

خب ممکنه واققعا خب

همین که داری میگی

من نمی خوام اینطوری باشه

می خوام که این حس رو داشته باشم که مفیده کارم

و حاضرم هرکاری بکنم که به همچین نتیجه ای نرسم

از این احساس گناه بگذر

به جلسه امروزت نگاه کن

می دونی منظورم چیه

خوذت هم میگی قاعدتا باید برگردم که ببینم چه اتفاقی افتاده و حتی می دونی چی شده

اگه مضطربی و ترسیدی

خب از این ترسه صحبت کن

از یک طرف میگی الان ما یکجایی وایستادیم که برای من قابل تحمل کن

یا فشار رو زیاد کن یا کم کن

خب این تعبیر خودته

و اینکه به هر حال حتما تو ذهنت میرسه که جلسات قبل راجع به چیا صحبت کردی

و از این ور هم می گی اینگار یک چیزی هست که مخالفه اینه

ولی اینطوریه که من تصور می کنم که اگه من شمار و داشته باشم دیگه

مشکلی نخواهم داشت

خب این فکر ذهن تو رو کجا می بره؟

کجا باید دنبالش بگردی که چی شده که این دوتا حس اومده سراغ تو


جواب چی شده رو نمی دونم

از این حس مالکیت هم به شدت می ترسم


یعنی چی


یعنی اینکه خب عدم کنترل ذهنم رو بهم هشدار می ده

و اینکه نباید این اتفاق بیافته


کدوم اتفاق


اینکه چرا من به این موضوع فکر می کنم


من فکر می کنم که این شاید به این برمیگرده که تو جلسات قبل درباره خانوادت حرف زدی و این حرف ها و نگرانی شاید مربوط به اون باشه از دست دادن یک چیزی در اون رابطه


و راجع به جایگاهت تو خونه  و از دست دادن اون جایگاه!!!