برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

دارم به این فکر می کنم چطوری می شه ادم بین کارش و زندگیش... با همه وجودش کارش رو بخواد و یقین داشته باشه که مرد زندگیش یک روزی می ره؟ و این کاره هست که براش می مونه و می تونه نجاتش بده تو زندگی 

البته این موردی که منو به این فکر انداخته موقعیتش استثناهایی داره که جای بحث نیست و در عین حال میشه این حق رو بهش داد برای همچین تصمیمی ولی واقعا  زندگی  و ازدواج چیه که چه جور پیمانیه که از قرار دادهای کاری سست تره و ادم ها رو به این تصمیم می رسونه؟ مگه ازدواج قبل از اینکه پایه و اساس قراردادی اجتماعی داشته باشه بر پایه عاطفه و  محبت و علاقه شکل نمی گیره؟ چطوری میشه که بنیان عواطف آدمها اونقدر سست و شکننده میشه؟  

و وقتی به همچین چیزهایی فکر می کنم بیشتر از قبل می ترسم از عمیق تر شدن رابطه هایم باآدمها.. 

ادمهایی که کار را بر روابط عاطفیشون ترجیح می دن ... خب مسلما تو را هم با هر قدر سابقه و عمق در رابطه یک دفعه تنها می گذارند و میروند