برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

غرورم بهم اجازه نمی ده بهت زنگ بزنم و بگم که حالم بده 

علاوه بر اون چی بگم بعدش؟ زنگ بزنم یعنی حرف دارم یعنی باید حرف بزنم 

ولی من فقط دلم می خواد گریه کنم واینکه یکی که آرومم کنه   

دارم به این فکر میکنم که ایا میشه لمست کرد؟ میشه ؟ و اینکه چه حسی بهم دست میده اونوقت 

در حال مزمزه اون حس خوبم  حتی شده در تخیلم حتی شده برای زدنت   

گفتم که به نظر می رسه می خوام همه برن و مامان بابا فقط مال من باشه

حرفمو تایید کردی ولی وقتی بهت گفتم اخه این ایده با یه موضوع دیگه در تضاده و اونم اینکه خب اصولا ادم وابسته ای به خانواده نیستم و کلا مستقلم در حدی که همه هم می گن که تو اصلا به خانواده ات وابسته نیستی و حتی بعضی ها هم می گن که اگه بری یک شهر دیگه زندگی کنی هم آدمی نیستی که اذیت بشی و راحت کنار میای و دلتنگ خیلی نیمشی

گفتی که خب به نظر می رسه که اینطور نشون می دی فقط!!

پس یعنی هستم اینطور فقط ظاهرم جور دیگه ایه!

خب بحث اصلیمون سر ازدواج بود و تو گفتی که سر همینو بگیری می رسی به پاسخ سوالات

الان چیز دیگری هم ذهنم رو درگیر کرده اونم اینکه آیا من اصلا به درد ازدواج می خورم ؟ آیا اصلا به قول معروف کالای مناسب ازدواج هستم ؟

با تو حرف زدم اما  هنوز هم ناگفته زیاد دارم و در حالیکه  حرفهایت را نمی فهمم  یعنی درک می کنم ولی تجلی اش را در رفتار خودم نمی یابم که کجاست!

می خوام اما اکنون بگویمت از یان چشم ها

چشمهایی که آرام نیم گیرد و سیراب نمی شود

و ریز حرکات او را دنبال میکند حتی اگر مشغول کار خودم باشم ولی گوشه چشمم نامحسوس او را می پاید

و گاه فکر میکنم من شاید ساعتها هم دوست داشته باشم بی هیچ دلیلی نظاره گر رفتار او باشم دوست داشتنی با حس شدید خشم و نگرانی و عذاب

اصلا همه حس های من را به این ها گره زده اند انگار ...

عذاب گوشه ذهنم برای درک و گوشزد کردن این شباهته است و تلاش بی وقفه درونم برای دور کردن خودم از این کار بیهوده از این دید زدن های پنهانی بی دلیل و عذاب اور بن بست را نشانم می دهد و هر بار بعد گذشتن این ساعتها دلم گریه می خواد و بغض می کنم که چرا ؟ چرا برام این دید زدن جذاب است و دست بر نمیدارم ازش

و از اینکه خب بقیه هم متوجه بشن این موضوع رو عذاب می کشم و خصوصا خب به این فکر میکنم که خود اون فرد می فهمه به هر حال چون فرکانس نگاه کردن در حالتی بهش میرسه من خودم همینجوریم کسی غیر مستقیمم حواسش بهم باشه و زیر نظرم داشته باشه متوجه می شم

خب اصلا هم دوست ندارم هر کی حتی یک نفر فکر کنه من چشمم دنبال اونه 

چون نیست!؟؟

مسخره نمی کنم چون من به این فکر میکنم اگه این ادم بیاد خواستگاریم تازه شروع مکنم به بررسی کردنش و تازه اونوقت معلوم نیست نتیجه بررسی هام چی بشه!

پ ن :

هر چی نوشته بودم با قطع نت پرید و من نا امیدانه اینا رو نوشتم

باز هم همه چی دود شد و رفت به هوا


چقدر بد است هر چیز را که در ذهنت حلاجی کرده و نوشتی یک دفعه بدون ذخیره حذف شود


این همه از احساس نوشتم از اینکه دوست دارم زیر چشمی بپایمش و ریز رفتارهایش را دیدن جذاب است برایم اینکه وقتی حواسم غرق کارم هم هست ولی گوشه چشمم کوچکترین رفتارهای اونو ثبت می کنه این یعنی عذاب


کاری که دلیلش را نمی فهمم ولی خب انجامش می دم ذهنم یکسره این ادم رو تحلیل میکنه خوب یا بد فرقی هم نداره یعنی بد هم که باشه می فهمم بدم یماد این رفتار رو ولی خب دست از این دید زدنه بر نمی دارم

باز هم همه چی دود شد و رفت به هوا


چقدر بد است هر چیز را که در ذهنت حلاجی کرده و نوشتی یک دفعه بدون ذخیره حذف شود


این همه از احساس نوشتم از اینکه دوست دارم زیر چشمی بپایمش و ریز رفتارهایش را دیدن جذاب است برایم اینکه وقتی حواسم غرق کارم هم هست ولی گوشه چشمم کوچکترین رفتارهای اونو ثبت می کنه این یعنی عذاب


کاری که دلیلش را نمی فهمم ولی خب انجامش می دم ذهنم یکسره این ادم رو تحلیل میکنه خوب یا بد فرقی هم نداره یعنی بد هم که باشه می فهمم بدم یماد این رفتار رو ولی خب دست از این دید زدنه بر نمی دارم

مامان رفته مرخصی خونه عزیز و من دلم می خواهد یعنی دلم هم نمی خواهد اما ناخوداگاه احساس می کنم ساعتها  حرف دارم از این مرخصی ها و دور شدن ها

ولی هر چی فکر می کنم حرفی نیست فقط حسه تجربه احساس های متفاوته که تازه همونم گیج کننده برام

تصویر گریه های متمادی مامان توی این چند وقت و حتی توی کل عمرم

تصویر نوازش ها ناز کشیدن های بابا برای آروم کردنش

خوابی آشفته ام ساخته  

ببین چقدر ضعیفم که حتی در بین خوابهایم بی دفاع مانده ام 

با نفس نفس زدن های مقطع و  

قلبی فنری که بالا پایین می رود