برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

نوشتار تشکر

هر لحظه که حالم خوب است دعایت می کنم البته نه اینکه وقتی بد باشم نفرین کنم نه... ولی وقتی حالم خوب است از اینکه این همه کمکم کرده ای حس سپاسگذاری ام گل می کند

اکنون کمتر از 16 ساعت دیگر به تحویل سال نو مانده است و من برایت هر چه ارزوی خوب است از خدا می خواهم...

نوشتار انتظار- تعلیق

خب دیگر نیستی و من باید سه هفته آینده را صبر کنم 

تو از دسترس بودنی می گویی که من آن را نمی بینم یعنی حس عذاب می کنم اگه بخوام ازت جلسه رو داشته باشیم   

چون میگم حتما باید اتفاق خیلی خاصی افتاده باشه که بخوام این درخواست رو داشته باشم ازت وگرنه خب  به نظر می رسه که  آویزونم   

دوست دارم از برداشت های شخصی ام از سمینار برایت بگویم  

دوست دارم از اتفاقهای اخیرخانه بگویم  

از نگرانی ام بابت سجاد از دلخوری ام از اینکه بهم هیچی نمی گن بعد توقع دارن پیگیر باشم 

از کتف آسیب دیده بابا 

از بی پولی که تو خونه موج میزنه  

از التماس مامان به من که براش مانتو بخرم! 

از حس گناهی  سکوت وار که تجربه می کنم  

از اینکه توی دور روز سمینار می خواستم خفه ات کنم ! و و قتی به خفه کردنت فکر می کردم یاد اون جلسه مزخرف و بحث ترس ازخفه شدن توسط بابا می افتادم و حرف های تو که شاید خفه کردن لذت بخش باشه و شاید به جای اون بغلت کنه!  

یکشنبه سمینار روانکاوی..

امروز اما متفاوت بود آرامش بهتری داشتم اگرچه هنوز هم استرس قطع نشده بود

رفتار تو هم طبیعی تر بود با من مثل دیروز حس بچه ای که محلش نمی زارن رو نداشتم

بهم گفتی سمینار چطور بود! شگفت زده بودم که چرا همچین سوالی می پرسی؟ و ترسیدم که چرا ازمن؟ مگر نمی دانی که من شرکت کننده غیرمجازم!

راستی چرا منو تشویق کردی که تو  برنامه های گروه روانکاوی شرکت کنم و چرا وقتی بهت گفتم که تاکید کردم به مدیر گروه که این برنامه فقط جزء علایق فردی منه ، بهم  گفتی که نه  با رشته ات هم مرتبطه! چرا نگفتی  رشته تحصیلیته؟! گفتم خب رشته تحصیلی ام نیس ضمن اینکه دکتر می دونه چی می خونم !

اونم منی که  برخلاف  علاقه ام به فهمیدن و کار در این زمینه ازش فرار میکنم و تو این را می دانی... 

 البته خوب می فهمم که رفتارت با من کاملا متفاوت و خشک تر از چیزی است که با بقیه داشتی و این برایم عذاب آور بود  ولی درکل از عصر شنبه خیلی بهتر شده بود! 

یک چیز دیگر اینکه این من بودم که تلاش می کردم ارتباط  باتو برقرار کنم  در حالیکه از اینکه باید تلاش کنم که ارتباطی را شکل دهم آن هم با تو برایم سخت و باور نکردنی بود...  

تنها جایی که مشتاق شنیدن بودی و همان هم مرا بعدش به شدت ترساند وقتی بود که  داشتم برایت از محل کارم می گفتم که درست در همین مجموعه است و تو دقیقا خواستی بدانی کجاست و اینکه از روابط بین  ریاست آن قسمت و مدیر قسمت خودم برایت گفتم  

راستش خیلی ترسیده بودم از چی؟ نیم دانم دقیقا فقط می فهمیدم که من خودم در حال واضح سازی کانال های ارتباطی  و کسب اطلاعات برایت هستم می ترسم! به طور عجیبی به این فکر کردم که حالا بر فرض محال اینقدر بیکار باشه بخواد خودش موقعیت  مکانی و کاری منو و همکارانم را رصد کنه و اطلاعاتی غیرحرفهای من داشته باشه! چی میشه اصلا چه چیزی غیر از اینها که من گفته ام به او ، دستگیرش خواهد شد؟   

من از تضاد حرفهای خودم و نتایج کندوکاو  تو  ترسیدم! از اینکه اگر همه چیز آن طور که من می گویم نبود! حداقل اگرتو زاویه ای دیگر را بیابی  که من ندیده باشم و برایت آن  زاویه درست باشد بعد من با چه چالشی رو به رو خواهم شد؟ چقدر  به من بی اعتماد خواهی شد؟ چه تصوری از من جدید در تو شکل خواهد گرفت؟ و این تصویر چگونه خواهد بود؟  

از دست دادنت ، ترس اینکه یک دفعه همه چیز بهم بریزد و بروی و نخواهی که  کنارم باشی ........ عذاب آورترین حسی است که تجربه میکنم

سمینار روانکاوی

من.....

روانکاوم یعنی تو

احساس گناه ناشی از اینکه این سمینار تخصص من نیست و نباید باشم

احساس اینکه تو ازم به خاطر شرکت در این سمینار عصبانی هستی

احساس اینکه از شدت عصبانیت نمی خوای منو ببینی و باهام حرف بزنی

احساس اینکه تو چرا اینجور وقتا خیلی غیر قابل دسترس و در عین حال ترسناکی

احساسات مرتبط با تجارب قبلی شرکت در همایش ها و سمینار های تخصصی خودم و تنهایی و عدم کفایت در برقراری ارتباط

چادر نو عبایی

ساعت سفیدی که عمدا برای اینکه بهت نشونش بدم و ذوق و شوق اینو داشتم ولی نمی شد یعنی نمی تونستم اینکار و بکنم

استرس شدیدی که حتی دستام می لرزید در حدی که تو خونه موقع ناهار و بعدم موقع لباس پوشیدن همه فهمیدن و با تعجب بهم گفتن و من خودم متوجه لرزش دستم نمی شدم

شنیدار نوشت ۹۵/۱۲/۱۷

بهترین جلسه امسال رو داشتم دیروز  

تندیس بهترین جلسه سال رو به این اخرین جلسه باید داد

از سالی که گذشت و آمار و ارقام گفتم  

کاری که حالا نه به این شکل ولی عموما این جمع بندی رو هفته اخر سال میکنم 

از لحظه ای که به این فکر کردم هر بار حس خوبی داشتم و فکر می کنم اتفاقات خوبم خیلی بیشتر بوده حالا از اونجا که من به شکل منسجم دوست دارم مستند داشته باشم  دیشب کاملا منسجم به این فکر کردم که یعنی چی؟ چرا جمع بندی ات برای امسال خوب بوده اونم از کارهای خنده دار منه  که به حس هام فقط توجه نمیکنم

نشستم به این فکر کردم که مستند از کجا بیارم 

فکر کردم نوشته هام رو جمع بندی کنم اخرشم چسبیدم به فضای مجازی وبلاگ و اینستا و... بگردم ببینم چندتا خوبن چندتا معمولی و چندتاش مال وقتایی که حالم خیلی بد بوده 

یک امار خنده دار دستم اومد که من ۲۱۹ متن داشتم که از این تعداد ۱۱۳ متنش اتفاقای خوب بوده و ۲۳ تاش واقعا حالم خیلی بد بوده باقیشم معمولی بوده  

این خیلی خوب بود از دیشب به این که نگاه می کنم می بینم که حداقل دیگه منطقم هم قبول می کنه که امسالم خوب بوده  

یک سری چیزها که من می زارم جز اتفاقای خوب شاید برای هر کسی اتفاق خوب نباشه خنثی یا خنده دار باشه مثلا  من وقتی برای بیتا ده اتفاق خوب سال گذشته رو می گفتم یکی از موارد برف بازی بود که بیتا برگشت گفت چه جالب تو اینو یک اتفاق خوب نوشتی  یعنی اینقدر مهم بوده؟!  

خب نمی خوام محتواهای جلسات قبل رو ادامه بدم در نتیجه اینجوری نمی دونم چی بگم ....

دیگه چه محتوای خوبی برای امسال داشتی؟  

من ۱۰۰ تا رو که اصلا یادم نمیاد ولی چیزهاییکه یادم هست

      ۱. امتحان جامع خرداد خصوصا وقتی فهمیدم که خیلی ها چندبار امتحان رو دادن و هنوز قبول هم نشدن به این نتیجه رسیدم که چقدر کار مهمی کردم 

      ۲. نماینده کارشناسان دانشکده که برای خودمم غیر قابل باور بود 

      ۳. جز کمیته اموزش کارکنان دانشگاه شدم که این خیلی غیرقابل تصورم بود فکر می کردم باید خیلی تلاش کنم که در ۲-۳ سال اینده تازه بهش نزدیک بشم 

      ۴. تدریسم با همه اتفاقات و هیجاناتش دوستش داشتم 

      ۵. برف بازی 

     ۶. سینما رفتن   

 یکسری این کارا رو هیچ وقت نکردم وگرنه شاید چیز خاصی نباشه  

سینما رفتی امسال؟ 

اره امسال اول سال بایکی از دوستام رفتم بعد دو سه بار با دوستا و همکارا رفتم یک بار با وحید موقع مجردیش رفتم و اخری هم با وحید و رحیمه رفتیم  

      ۷.  یکسری خریدهای برای خودم کردم که باعث تعجب خانواده و همکارا شد که بهم میگفتن که کلا تیپت رو تغییر دادی  

      ۸.  جابه جا شدنم یک معجزه بود برای خودم که واقعا بابتش خوشحالم خصوصا که محیط کار جدید رو دوس دارم

      ۹.  امتیاز آوردن جشنواره مطهری برای گروهام نوشته بودم که این اتفاق افتاد  

     ۱۰. سایت فارسی و انگلیسی گروه که اخیرا درگیرش بودم و اونقدر وقتم درگیر بود که می گفتم فکر کنم باید می رفتم کامپیوتر می خوندم با این حساب که رشته ام این نیست  

      ولی همه کارای مهندسین رو باید بکنیم...... و وقتی دیروز تموم شد خیلی حالم خوب بود  

ببین ... به هر حال روان تو هم خیلی تغییر کرده نسبت به قبل  

و اگه تو حالا می تونی کارهایی برای خودت بکنی به خاطر این تغییراته  

هرچند برای فهمیدن و به دست اوردن خیلی مطالب هنوز باید بهش بپردازی 

ولی تا همینجام وقتی بررسی می کنی و تغییرات رو می بینی به خاطر اینه که واقعا خیلی انرژی گذاشتی خیلی وقت گذاشتی و خیلی تغییرات ایجاد کردی  

من معمولا وقتی جمع بندی می کنم کارا رو سعی می کنم اینجوری نباشه که فقط مثبت یا منفی رو ببینم برای همین وقتی دیشب داشتم این جمع بندی رو می کردم به این فکر می کردم که من به نسبت سال گذشته اش جلسات سنگین تری با شما داشتم و خیلی از اون 23 تا محتوای منفی مال بعد جلسه بوده که واقعا حالم بد بوده 

بخش اعظم از این تغییرات رو حال خوب رو در واقع مدیون شمام  

یک قسمت دیگه اش هم خودمم 

و دیروز به حالت خود شیفته از خودم تشکر کردم .... 

اره چرا که نه ...  واقعا همینطوره تو واقعا انرژی زیادی گذاشتی درسته که منم فشار زیادی بهت آوردم...  به هر حال جلسات سیستمش همینه ولی تو هم انرژی زیادی گذاشتی 

چقدر خوب که از خودت تشکرکردی 

واقعا درخیلی از جلسات اونقدر بهم فشار اومده بود که با خودم گفتم شاید خیلی کم باشن افرادی که این همه فشار رو تحمل کنن  و ادامه بدن نمیدونم حالا نظر خودمه  ولی  در کل از خودم تشکر کردم

بازم از شما نمی دونم چه جوری تشکر کنم 

به هر حال همین که تو کارت رو انجام می دی  و جلساتت رو داری انرژی می زاری  واقعا برای من کافیه واقعا نیاز به تشکر دیگه نیست من دارم کار خودم رو انجام می دم اینو واقعا دارم بهت می گم همین که متوجه موضوع هستی اوکی 

به هر حال اگه فشارای شما نبود من هر کار می کردم نمی تونستم  به همچین نتیجه ای برسم و خب تغییرم نمی کردم حداقل خودمم می دونم که قبل این جلسات رو شروع کنم خیلی رو خودم کار کردم ولی نتوستم و از جمله ادمهایی بودم که خودم همیشه می خواستم خودم رو بهتر کنم 

می دونی همیشه باید یک نفر باشه که با ادم حرف بزنه یک نفر باید باشه حرفات رو نه صحبتها نه دردودل کنی حرفایی که داری بهش بگی به همین خاطر اگه جلسه ای نباشه امکان اصلا وجود نداره  تو درست میگی همینطوره

قبول دارم واقعا همینجوریه شاید ادمهایی باشن که بشه دردودل کنی ولی با دردرل کار جلو نمی ره 

من خصوصا ادمهایی که دورم هستن یااونقدر کم هستنن یاکه باز مشکلی که وجود داره حرفام برای اکثر افرادی که دورم هستن قابل فهم نیست که اینو نمی دونم چرا و همچنان نمی دونم خب خیلی برام سخت میشه

واقعا ادمهایی که اطرافت هستن این حرفایی که تو داری به درد اونا نمی خوره یا جوابای اونا به دردت نمی خوره .... قصه اینه ادمها یک جایی به جای اینکه تعداد افرادی که دورش هستند رو بشماره ..... کیفیت رو باید بشماره .... به جای اینکه افراد دور وبرش رو رصد کنه که چرا رفتن و یا اومدن .... ببینه این افرادی که تو رابطه ان باهاش چه جوری تو رابطه ان و کیفیتش چطوریه این مهم تره 

من خودم اینو قبول دارم ولی هر وقت گفتم بهم خندیدن ... حالا نمی دونم چرا  ولی درکل خودم به این فکر کردم که عملا مشکلات هر کسی نسبت به خودشه خوشحالی و ناراحتی اونام با توجه به پیشیه اون ادمه ولی در کل من تو این مدت اتفاقی که ربرای خودم می افتاد همیشه البته به مرور .... اینکه می دونستم شما هستین واقعا بخش اعظمی از این فشارو راحت ترمی تونستم تحمل کنم و حس اینکه به طور خیلی غیر قابل باوری برای خودم اینجوری بود که خیلی خوب می تونید متوجه بشید چی می گم و یه وقتایی هم واقعا لجم می گرفت جلوتر ازمن متوجه بشید حسم چیه و یا عکس العمل هام رو می گفتید خب شاید این لحظه این حرفهارو می شنیدم  بالاخره جا می خورم ول ی در کل این مهارتتون منو به تحسین وا می داشته که خیلی خوبه که خوب حواستون هست و خوب می دونید که چی رو کجا باید بگید

 اوهمممممممممممم 

 اگرچه اعترافا حسابی اون لحظه ببهم می ریزم

همم اوهم

به هر حال یک بخشی از روان که همیشه می خواد سرکشی کنه بدوبدو کنه همه چی رو بهم بریزه یک جاهایی هم واقعا حالش گرفته می شه ولی یک جاهایی هم روان آدم اونقدر لذت می بره از فهمیدن که با توجه به سختی کار بازم پیش میاد

متوجهی

اوهم...

به هر حال واقعا خوشحالم از انرژی که برای خودت می زاری و تلاشی که می کنی امیدوارم که سال دیگه هم سال خوبی برات باشه از این لحاظ که به خودت زندگیت و رابطه هات بپردازی و ازشون لذت ببری ..خوبه باید جلسه رو همینجا نگه داریم