برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

پس شنیدار-۲۰

حالم عجیب خوبه 

اونقدر عجیب که ذوق می کنم که خودم م یمونم این همه سرخوشی از کجاست.. 

اما همینم کلیه برای خودش 

یک نگاه به گذشته  

و اینکه امروز آخرین جلسه سال ۹۵ ما خواهد بود و من هیجان خاصی دارم  خصوصا که مشهد می خواهی باشی و من نم یدانم چه باید بگویم که هم رسم مهمانوازی را به جا اورده باشم و هم بد نباشد

دوست دارم از همه خوبی های سالی که گذشت برایت بگویم و حضور گرمی که داشته ای

از بودنهایت که دلم را قرص ومحکم میداشت

سختیهایی که پایان خوشی داشتند

و حال خوبی که مدیون توست

پس شنیدار-۱۹

قبلشم کسی نبود همیشه یکی بود که از هرجایی خلاءها رو پر کنم بابا بزرگ.. خانم عبدی...  

من همیشه مثل یک گدا..اونم مستمندی که سعی کنه از هرجایی یک قسمت وجودش رو دریابه تا از هم نپاشه بودم  

همیشه هم بیشترین نیازم این بوده که یکی باهام یک رابطه عاطفی عمیق داشته باشه و بغلم کنه و نوازشم کنه... همیشه زجر کشیدم برای دریافت حداقلی  

مثل یک موجود سرکنده به دنبال تنفس ذره ای هوا...

پس شنیدار-۱۸

از دیشب تا همین الان یعنی ساعت 11:52 ظهر گریه کردم

هنوز هم دلم می خواهد گریه کنم اخر گریه ای که کسی آرامت نکند کجا بند می آید کجا تمام می شود؟ چه برسد به اینکه ۶-۷ نفر دورت باشند و نفهمند که تو گریه هم کرده ای؟ اصلا همیشه سوال است برایم چطوری اشک می ریزم و گریه می کنم که حتی یک نفر نمی فهمد؟ چشم هایم درد می کند سرم در حال انفجار است هنوز هم بغض رهایم نمی کند اما به خاطر حفظ ظاهر هم که شده کنترل می کنم

شب و روز بدی بود همه چی به خاطر یک هزینه و انتخاب واحد دانشگاهی جلو چشمانم از گذشته تا الان ناجوانمردانه رژه رفته ...

همه حس هایم اشتباهه یا نباید باشه حتی اگه اشتباه نیست نباید باشه ..میگی چرا؟ خب وقتی نتونی نیاز ایجاد شده یا بالا اومده رو رفع کنی چرا باید باشه و عذابت بده ؟

ببین یک پول چه بلایی به سرم آورده؟ یقین دارم فردا بهم بگن ۳ تومن دیگه باید بریزی به حساب ... دیگه واقعا باید خبرم را از بیمارستان بگیرند

چون هر جور حساب کتاب می کنم کم میارم هرجورم قرض کنم ندارم بدم حداقل تا چند ماه همین الان بدون این سه تومن کذایی بازم یک تومن برای اینکه زندگیم روالش تغییر نکنه کم دارم برای این ماه ...بعد بهم بگن سه تومن دیگه هم بده... خدایا من تا اواسط اردیبهشت با توجه به سوابق سالانه دیگه هیچ دریافتی نخواهم داشت... بعد چکار باید بکنم بی پول؟

می دونی به هیچ کس نمی تونم بگم پول بده ....به جز حس حقارت و نارحتی از عکس العمل ها و اکنش ها متنفرم

از اینکه هنوز هم رسما نگفتم همه بهم میگن برای خودت چیزی نخر چرا خریدکردی برای خودت که کم بیاری از اینکه اولین تیر نشانه توبیخ به خودمه که چرا دلت خواسته برای خودت چیزی بخری و این برام عذاب آوره نمیخوام بشنوم هر چند نگفته هنوز هم می گن هر روز بهم... از اینکه حتی الان در اوج وحشتناک بی پولی وقتی سجاد بهم می گه بعد می خوای بری ساعت بخری ۲۰۰ تومن می گم اونو که حتما می خرم شک نکن... هم خوشحالم هم میترسم که چراواقعا باید بخری؟؟؟ اون ساعت رو تقریبا سه ماهه می خوام بخرم و نخریدم ولی وقتی پول حق التدریسمو ریختن و دیدم با قیمت ساعته یکیه ...دیگه حتی نمی تونم نخرمش می خوام به عنوان یادگاری بمونه برام پول این اولین تدریس...احمقم نه؟؟؟ تو اوج این بی پولی که دارم سکته می کنم بازم می خوام یادگاری داشته باشم!!

می از دیشب تا صبح سر چه چیزهایی که یادم اومده اشک ریختم؟؟ عذابم از اینجایه که نمی خوام حس ها رو داشته باشم چون بعدش دیگه نمی تونم یعنی نیم دونم چکارشون کنم؟ خب خیلی وقته دلم میخواد بهت بگم اخه الان می فهمی منو چند ساله کسی مهربانانه بغل نکرده کسی نوازشم نکرده ؟ یعنی فکر کن سابقه ها رو میگشت ذهن نامرد من... رسید به بابا بزرگ خب 89 بابابزرگ فوت کرده از اون سال تا الان می شه 6سال ولی حتی عدم دریافت محبت من به یک کم قبل تر هم میرسه سال 87 .. اومدم تهران دوسال و تهران بودم و با حداقل رفت و امد  یعنی فکرکن نزدیک 9 ساله

من از محبت و حس لامسه حرف می زنم از انتقال این حس ...وگرنه خب اره یک روبوسی مناسبتی که برای تبریک اعیاد همه با هم می کنیم یا از این دست ارتباطات که هست ولی اینها احساس منو آروم نمی کنه

تو میگی هیچ کس نمی تونه تو رو به خاطر این حس ها سرزنش کنه... چرا اینجا توی دنیای واقعی اطراف من همه می کنند اینکه تو نمی بینی یا نمی خوای ببینی رو من نمی دونم چکار کنم

پس شنیدار-۱۷

 به خاطر اینکه از پایداری برات گفنم و پایدارترین ماندگاری درهمه عمرم باتوگفتم و تورا نماد ماندن نامیدم 

چرا؟خب میدونی میترسم از تغییر رفتارت میترسم ...از اینکه... دیگه حالا بری... میدونی کاملا یک دفعه و ناخوداگاه این واژه رو گفتم درحدی که وقتی هم بیانش کردم موندم که این چی بود گفتی آخه .... اصلا چراین کلمه... پایداری...

من تقریبا از مسایل ومشکلات مالی که توی این مدت برام پیش اومده کمتر حرف زدم برات

درحالیکه بیشترین تنفر رو از صحبت دراین مورد دارم درعین حال اونقدر فشاری که بر روانم واردمیکنه گاهی اونقدر شدیده که همه چیز رو بهم میریزم و نمیتونم آروم باشم 

صحبت دراین مورد هیچ جوری باهیچ کسی برام قابل قبول نیست... چون احساسی که بهم دست میده ترکیب شدیدی از حقارت شکست التماسه و اینکه یقین دارم یا بهم کمکی نمیرسه یا احساس اینکه اگه کمکم بکنن بهم یعنی من یه ادم فقیرم که اون فرد دلش سوخته برام


پس شنیدار-۱۶

نمی دونم چی باید بگم حتی نمی دونم چی می خوام از اینکه گفتم داشتن میل به کسی گناه نیست آشفته ام

و حتی وقتی آن را به ریزترین احساسات مرتبط می سازم و جزپی ترش را می نگرم بیشتر هم می شود آشفتگی درونم

و باز هم حتی وقتی تو سعی داری به مغزم جاکنی که همه چیز طبیعی است من اگرچه مشتاقم به شنیدن و باور این حرف اما همه وجودم ترس است از قبول آن

و تمام تلاشم فهماندن نه به توست ...نه تو اشتباه نمی کنی اما نه من نمی توانم با اینکه می دانم... این سخت ترین جملات را بفهم

من نباید به اینها فکر کنم نباید هیچ میل و کششی داشته باشم نباید بفهم نباید

چرایش را می خواهی؟ نمی دانم به خدا نمی فهمم ولی زجرش را خوب می فهمم و خوب حس میکنم با همه سلول های وجودم