برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

حرفهای نگفتنی

شده ام آتشفشان حس های بد  و منفی

میدانی از همه حس منفی می ترسم

بدم میاد از خودم احساس میکنم چقدر آدم بدیم

چقدر این منی که درونمه بده و خداروشکر که کسی نمی بینش!

و البته که استتثنا تو می بینی و اینم خودش یعنی .....

میدونی از اینکه میدونی و میگم خوشحالم و اروم که یکی هست حواسش بهم

ولی خب به خاطر اینکه برام وجهه خودم بین آدمها مسلما مهمه و می دونم که این همه اطلاعات رو کسی ازم داشته باشه و با سطح عمق می تونه سبب بشه که دیدش نسبت بهم منفی بشه

البته خوبی شما اینه که می دونم حداقل همه جانبه است اطلاعاتتون

و این باعث میشه دیدتون از من بشه این که من یکی مثل همه ادمهای کره خاکی ام البته که دوست ندارم یکی مثل بقیه باشم دوست دارم همیشه خاص باشم و متفاوت

هر چند هیچ وقتم نیستم ولی خب  

 

دلم می واد یه چیزهایی روشن بشه برام 

اینکه ایا واقعا من در ژوشیدن فرم اداری در اون روز خاص حساسیت بخرج دادم و شیک ژوشی افراطی داشتم؟ 

چون به هر حال خود آدم می دونه چی می ژوشه و به چ منظور ... مثلا همین امسال توی اردیبهشت ۹۶ جشنواره مطهری وقتی بچه ها بهم گفتن باید فرم سورمه ای بپوشی و منم گفتم خب یعنی مانتو و مقنعه؟ گفتن نه مانتو شلوار و مقنعه  و من نه شلوار سورمه ای داشتم و نه مقنعه سورمه ای... وقتی شبانه مجبور شدم برم بخرم تازه مانتو هم نداشتم یعنی مانتو سورمه ای اسژرت داشتم کوتاه بعد تیپی که روز جشنواره زدم واقعا فشن بود یعنی اصلا لج کردم به شوخی که حالا گیر میدن که سورمه ای  بیان ببینین...  چون نشستن دقیقا بررسی کردن من چه رنگی ندارم همونو انتخاب کردن جلو خودم ..... خب خودم می دونم چ تیپ سورمه ای زدم درحدی که هم خیلی ها بهم گفتن و از دور هر کی منو می دید سوت میکشید که چه کردم   

 ولی اون روز دنبال تیپی بودم که کمترین جلب توجه رو داشته باشه و اصلا اتفاقا جلب توجه نداشته باشه .... به چند دلیل که واقعا هم تو ذهنم همه این دلایل بود همون موقع حراست/ اولین تاثیرافرادنا آشنا/ محک زدن توانمندی خودم در تدریس یعنی واقعا به این فکر کردم که نباید هیچ جلب نظری از بعد پوشش داشته باشم که کسی حواسش پرت این موضوع نشه

دارم سعی می کنم چیزهایی که توی این دوسه روز اومده تو ذهنم رو یادم بیارم 

خب اولین چیزی که یادم می اد اون خواب موهاست  

بعدش اینکه ناراحت بودنم از این موضوع که وقتی می خوای نباشی اول جلسه بگو شاید من فرم حرف زدنم تغییر کرد چیزهایی در ظاهر برام مهمتر یود که بگم 

بعد لباس عروسی و پیگیری مامان برای اینکه حتما یک لباس دیگه رو که گشاد بود برام رو بدم خیاطی و کوچک بشه که در کل اون یکی دو روز مامان با اینکه خیلی هم خسته و کلافه بود ولی مصرانه باهام اومد که این کار بکنه و من یکسره حرف شما تو ذهنم می اومد که چرا توجه ها رو نمی بینم ... خب اخرش موجب شد که بااینکه سختم بود و دوستم نداشتم ولی خب چون واقعا قبول داشتم که به خاطر من داره این کار می کنه و حالا فراتر از اینکه من خودم دوس داشته باشم  اون لباس رو بپوشم یا نه ازش تشکر کنم . 

از اون روز ی که به شما گفتم که خیلی توی ساخت سایت و به روز رسانی سایت مهارت دارم به شدت احساس میکنم که نه اینطور نیست و حتی فک رمیکنم سایتم اصلا ویوی خوبی نداره و مال همه بهتر از منه ... با اینکه به خودم یادآوری میکنم که سایت دست من بهترین سایت شدتو جشنواره مطهری امسال ولی بازم این حس باهام هست و یک اتفاق دیگه افتاد اینکه سایت گروه توسعه رو غیر رسمی دادن به من ولی قفل کردم حالم بد شد و احساس میکردم کاری بلد نیستم چرا دادن به من و اینکه خب الان مثلا می خوای چکارش کنی که نشون بده بهتر از یک دکترای کامپیوتر باشه؟ و این وضعم رو بد تر کرد الان دیگه فقط استرس دارم  و نمی تونم کاری بکنم توی این زمینه 

دلم نیم خواد کلاس ضمن خدمتی رو که اوکی کردم برگزار کنم حتی همون ۳ ساعتش رو اگرچه مصرانه دارم ژیگیری می کنم ولی به همون نسبت هم دلم نمی خواد به نوان مجری نصف اون دوره هم باشم اصلا نمی خوام هیچی دوره ای رو برگزار کنم درونم اینه اگرچه برعکمس دارم عمل میکنم در واقع دارم سعی می کنم نزارم این حس پیروز بشه  

دقیقا مثل حسم تو عروسی که تکی رفته بودم و هی می ز روهر ده دقیقه یک ربع عوض م کردم و با افراد مختلفی ارتباط می گرفتم و در ظاهر احتمالا چقدر ادم اجتماعی بودم ولی درونم از شدت حال بدم این کار میکردم

تو نظرت چیه راجع به خونه تون؟

تو بهش فکر کردی تاحالا همچین کاری--خونه با همین شرایط برادرات خونه دار شدن... مگم اره حتی حرفم زدم ولی نمیشه نشده

اها تو فقط توی خونه موجود نظر می دی نگاهت رو خونه موجوده؟ 

یعنی چی ؟ رو چیزی که نداریم نظر بدم؟

نداریم .....نداریم تو فکر میکنی همون ۴دیواری متراژ دار رو من میگم خونه؟

اره دیگه

اها  خب می فهمم ولی من منظورم خانواده موجوده  همون چیزی که الان هست که اون خونه هم جزشه نه بیشتر از اون....

منظورم اون خانواده است نه بیشتر از اون

خب این یک موضوعه که هر وقت فهمیدی چی میگم درموردش حرف می زنیم ولی یک چیزی ذهنم رو مشغول کرده چرا تو خودت جایگاه و نظرت رو تو اون خونه نمی بینی و همش میگی اونا میگن در اختیار خانواده باش و می برن اونجا ولی فردا یک نظری در باره تالار دادم

چیه که نظرت و جایگاهت رو نمی بینی نگاه و نفوذ

منظورم اون خونه نیست خانواده است  اون خانوادم که میگم خانواده خواهر برادر و پدر ومادر نیست

منظورم اون خونه ایه که منظورم اون دوتا پسر ظاهرا از اونجا رفتن

دلم حرافی م یخواهد دلم غر زدن های ژیوسته و مبهم می خواهد دلم آغوش گرم بودنی پراز آرامش میخواهد 

حرفها از ذهنم فرار میکنند و من یکسره در حال دربندکشیدن ذهنمم دربند کشیدن ذهن مشوشی که باید شیطنت هایش راثبت کنم تا کار دستم ندهدولی عجیب او زیرک ترست 

مرسی به خاطر جلسه چهارشنبه مرسی بابت حضور چهارشنبه ات که سخت آشفتگیم را ارام کرد 

خب ژرت و ژلا می نویسم که یادم نرود 

۱- با مامان و بابا و وحید و رحیمه و پدر و مادر اون رفتیم واسه قرار داد تالار البته من می خواستم برم عکاسی طبیعت ولی خب با واکنش ناراحت شدن مامان کنسلش کردم و راهی اونجا شدم 

خب به دلایل متعدد دوست نداشتم برم اولا مراسم اوناست به من ربطی نداره که بخوام نظر بدم تازه ۴ تا بزرگتر هم هستن و البته من نظری هم نیم دم ها فقط می فهمم مامان وقتی خودش نمی تواند نظری بدهد مرا می برد که اگر هر چی واکنش نشون دادم بر همون اساس نظری رو اعلام کنه 

بعدم خب من اصلا از جایی که بخوان ساعتها بحث مالی بکنن عصبی می شم و کلافه واسه همین دوس ندارم برم حتی در جایی با اقایونب رم خرید وقتی بحث چک و چونه زدن بشه می رم بیرون چون از دایره صبر و تحمل من بیرونه  و البته اخرش بعد اینکه ۴۰  دقیقه ای تحمل کردم در اولین موقعیتی که شد زدم بیرون  

توی همچین موقعیتی دوتا چیزازارم میده یکی اینکه خب اون آدمی که نشسته چرا واقعا کوتاه نمیاد و می خواد این همه ایستادگی داره توی دریافت و حق داشتن خودش و دوم اینکه وقتی خیلی طولانی میشه این حس بهم دست می ده که اون چیزی که داریم پول می دیم براش و اینام این همه دارن چک و چونه می زنن این همه ارزش داره که این قدر براش وقت و انرژی بزاریم؟ 

سومین مساله هم اینه می دونم ۱۰۰۰ تومنم ارزون تر خریدن به نفع جیب منه ولی آیا این همه اصرار برای کمتر خردین جنسی که صاحب مغازه حاضر نیست کم کنه و حتی گاهی وسطش کلافه بهت نگاه می کنن که تو منصرف شو از خریدنش بهم این پیام رو می ده که من اونقدر ارزشمند نیستم که اینا بخوان از قید اون ۱۰۰۰ تومن بیشتر دادن و گذشتن بگذرن  ... البته که خیلی وقتا اون پول از جیب خودمه ها ولی بازم اون لحظه می گم با خودم من حاضر نیستم برای داشتن هر چیزی این همه اصرار کنم می خوام واقعا میخرم و بهای مورد نظرم می پردازم لازم ندارمم که هیچ اصلا نمی رم و حتی اگه می خوام ولی با این مبلغ نمی تونم صبر می کنم اون مبلغ رو داشته باشم بعد میرم سراغش و اینبار دیگه حس پیروزی دارم براش ...چون تونستم با یک کم تحمل اون چیزی که می خوام رو با اون مبلغ که قبلا نداشتم حالا جور کنم و داشته باشمش  مثل قضیه خرید ساعت...صبر کردم وقتی پولش رو داشتم بدون چونه زدن خریدمش...  

۲- جمله تکراری این خونه و زندگی در شان شما نیست.... می دونی این جمله تا سالها قبل اینکه مجید ازدواج کنه واسم بی معنا بود یعنی با همه وجودم باور داشتم که پدرم نداره و نمی تونه بهتر از این داشته باشه و در کنارش هم اینکه خب اصل خانواده مهمه و هر کی منو می خواد باید منو بخواد نه اینکه به خونه و زدندگی پدرم چشم داشته باشه  

اما  امان از اون روزهای تاریخی که ازدواج مجید با فایزه قطعی شد... به فاصله کمتر از دوهفته همین خونه ای که توش هستیم رو خریدیم...بعدشم روزی که قرار بود فرداش خانواده زن مجید بیان خونمون.... منو شبانه فرستادن که برو پاساژ گوهرشاد ...لوکس ترین پاساژبرای خرید... که میری سرویس کامل پذیرایی می خری ...اونم از جیب خودم و گفتن که پولش مهم نیست بهت می دیم بهترین رو بخر.... و بعدها هم این شد که برای تو بد نشد که اینا رو واسه خواستگارای تو استفاده می کنیم دیگه واسه خودمون که نخریدیم؟!! به نظرشما اون حرفها برای من عادی شد؟ بعد فرداش که اونا اومدن از اول تا اخر مراسم مهمانی اینا تاکید می کردن که اینجا خونه ما نیست ها اینجا رو فروختیم و البته مال پدرمون بوده و....  

خب حالا توخونه جدید یعنی همینجایی که چند ساله می شینیم باور کن از نظر من بهشته تازه چرا چون تو خونه قبلی هر کی می اومد خواستگاری از هر ده نفر ۴ نفرشون که روشون زیادب ود یک تیکه ای می نداختن و یا مستقیم یم گفتن بهت یک چیزی ...مثلا جملاتی که شنیدم از خواستگارا.... ببخشید کجای خونه باید نشست؟ همه جاش که دره... ببخشید یک دست مبل نمی شد بخرین یعنی ما باید روزمین بشینیم؟ بماند ادمهایی که رک می گفتن بهت که خب فکر میکردیم ما نداریم ولی خداروشکر که دیدیم اینجا رو.... یا بهت می گفتن برای چی داری درس می خونی کی از اینجا بچه تحصیل کرده می خواد ؟ هر کی بیاد از سرت زیادیه ...الان آدمهای پایین شهرهم می رن با بالاتر از خودشون ازدواج میکنن و اینکه براشون قیافه زندگی مهمه بعد کیا میان اینجا بهتره برین با خانواده طلبه ای چیزی وصلت کنید ... 

حالا تو همین خونه جدیدم که به نظر من خیلی عالیه بارها و بارها مستقیم بهمون می گن که این زندگیو این خونه در شان شما نیست چرا عوضش نیم کنید؟ بیتا اومد گفت توی یک جمعی بودیم داشتیم حرف می زدیم بحث کشیده شدهب ه خانواده شما همه برگشتن گفتن ما نمی فهمیم که چرا اینا خونه و زندگیشون رو عوض نمی کنن چرا متوجه نیستن که این اصلا تناسبی با اونا نداره که هیچ واقعا کمتر از حد نرماله و خیلی بده کاش عوض کنن ...  

ب

همیشه نوشت

هنوز هم دلم پره از دستت

اونقدر که حتی تصمیم میگیرم سکوت کنم تا بلکه خودم اروم بشم عجیبه برام من حرف زدن برام کلا سخته یعنی به یکی بگن زنگ بزن حاضرم اس ام اس بدم هر جوری ولی زنگ نزنم حتی اگه اعضای خانوادم باشن

ولی به تو عذاب می کشم می نویسم حتی اس ام اس پول واریز شدن رو بدم دیگه بقیه چیزها پیش کش ... و البته مقاومت شدیدی میکنم که زنگ نزنم چون زنگ زدنم بعد احساسی داره حتی یک کلمه حرفش و خب نمیخوام این کار بکنم این حس از اول بوده و گسترده تر هم شده خب قبلا همون اس ام اس واریز پول ازارم می داد ولی نوشتن متنهام لذت بخش بود ولی الان همونم ازارم می ده و بر عکس مثلا وقتی بهم گفتی که لیست دروس بفرست با اینکه کار داشتم کل کارها رو کنسل کردم بدو رفتم خونه و تا انجام ندادمم اروم نشدم البته که ناراحت بودم وقتم کمه و نمی تونم خیلی کامل چیزی اماده کنم خخخ 

زنگ نمی زنم چون می فهمم که فقط دوست دارم صداتون رو بشنوم و البته خب میدونم وقتی حالم خرابه شنیدن صداتون آرومم می کنه ولی خب اینو می دونم به طبع این کار نمی کنم ولی خب گاهی هم خودمو تنبیه میکنم

و اینکه میگم نباید من به رابطه ای که باهات دارم آسیب بزنم هر کاری که حس کنم خارج از چارچوبه جدا از قوانین جلسه و حرفه ای موضوع به خاطر از دست ندادن رابطه با تو می کنم حالا نکه  مثلا رابطه ام با تو قطع بشه از اینکه بازخواستم کنی متنفرم دلم نمیخواد حتی بهم تذکر بدی نمی  خوام فکرکنم حتی اگه هستی به خاطر تعهدته و حرفه ات  وگرنه اگه یه ادم معمولی کنارم بودی شاید می رفتی تلاشم میکنم که  این حس رو داشته باشم که من خوبم تو یک رابطه و الان بودن تو کنارم فقط به خاطر فرایند درمانی بینمون نیست بلکه اگه خارج از اینم بود تو نمی تونستی رفتار و یا چیزی رو بگی که بهم بگه که  خارج از این چارچوب نمی تونی کسی رو کنارت نگه داری و منم اگه هستم به خاطر کارمه

هر چند خب خیلی وقتا خلاف این بهم ثابت میشه ولی خب دیگه بی خیال چکا رکنم تلاشمو می کنم نمی شه