برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

دلم حرافی م یخواهد دلم غر زدن های ژیوسته و مبهم می خواهد دلم آغوش گرم بودنی پراز آرامش میخواهد 

حرفها از ذهنم فرار میکنند و من یکسره در حال دربندکشیدن ذهنمم دربند کشیدن ذهن مشوشی که باید شیطنت هایش راثبت کنم تا کار دستم ندهدولی عجیب او زیرک ترست 

مرسی به خاطر جلسه چهارشنبه مرسی بابت حضور چهارشنبه ات که سخت آشفتگیم را ارام کرد 

خب ژرت و ژلا می نویسم که یادم نرود 

۱- با مامان و بابا و وحید و رحیمه و پدر و مادر اون رفتیم واسه قرار داد تالار البته من می خواستم برم عکاسی طبیعت ولی خب با واکنش ناراحت شدن مامان کنسلش کردم و راهی اونجا شدم 

خب به دلایل متعدد دوست نداشتم برم اولا مراسم اوناست به من ربطی نداره که بخوام نظر بدم تازه ۴ تا بزرگتر هم هستن و البته من نظری هم نیم دم ها فقط می فهمم مامان وقتی خودش نمی تواند نظری بدهد مرا می برد که اگر هر چی واکنش نشون دادم بر همون اساس نظری رو اعلام کنه 

بعدم خب من اصلا از جایی که بخوان ساعتها بحث مالی بکنن عصبی می شم و کلافه واسه همین دوس ندارم برم حتی در جایی با اقایونب رم خرید وقتی بحث چک و چونه زدن بشه می رم بیرون چون از دایره صبر و تحمل من بیرونه  و البته اخرش بعد اینکه ۴۰  دقیقه ای تحمل کردم در اولین موقعیتی که شد زدم بیرون  

توی همچین موقعیتی دوتا چیزازارم میده یکی اینکه خب اون آدمی که نشسته چرا واقعا کوتاه نمیاد و می خواد این همه ایستادگی داره توی دریافت و حق داشتن خودش و دوم اینکه وقتی خیلی طولانی میشه این حس بهم دست می ده که اون چیزی که داریم پول می دیم براش و اینام این همه دارن چک و چونه می زنن این همه ارزش داره که این قدر براش وقت و انرژی بزاریم؟ 

سومین مساله هم اینه می دونم ۱۰۰۰ تومنم ارزون تر خریدن به نفع جیب منه ولی آیا این همه اصرار برای کمتر خردین جنسی که صاحب مغازه حاضر نیست کم کنه و حتی گاهی وسطش کلافه بهت نگاه می کنن که تو منصرف شو از خریدنش بهم این پیام رو می ده که من اونقدر ارزشمند نیستم که اینا بخوان از قید اون ۱۰۰۰ تومن بیشتر دادن و گذشتن بگذرن  ... البته که خیلی وقتا اون پول از جیب خودمه ها ولی بازم اون لحظه می گم با خودم من حاضر نیستم برای داشتن هر چیزی این همه اصرار کنم می خوام واقعا میخرم و بهای مورد نظرم می پردازم لازم ندارمم که هیچ اصلا نمی رم و حتی اگه می خوام ولی با این مبلغ نمی تونم صبر می کنم اون مبلغ رو داشته باشم بعد میرم سراغش و اینبار دیگه حس پیروزی دارم براش ...چون تونستم با یک کم تحمل اون چیزی که می خوام رو با اون مبلغ که قبلا نداشتم حالا جور کنم و داشته باشمش  مثل قضیه خرید ساعت...صبر کردم وقتی پولش رو داشتم بدون چونه زدن خریدمش...  

۲- جمله تکراری این خونه و زندگی در شان شما نیست.... می دونی این جمله تا سالها قبل اینکه مجید ازدواج کنه واسم بی معنا بود یعنی با همه وجودم باور داشتم که پدرم نداره و نمی تونه بهتر از این داشته باشه و در کنارش هم اینکه خب اصل خانواده مهمه و هر کی منو می خواد باید منو بخواد نه اینکه به خونه و زدندگی پدرم چشم داشته باشه  

اما  امان از اون روزهای تاریخی که ازدواج مجید با فایزه قطعی شد... به فاصله کمتر از دوهفته همین خونه ای که توش هستیم رو خریدیم...بعدشم روزی که قرار بود فرداش خانواده زن مجید بیان خونمون.... منو شبانه فرستادن که برو پاساژ گوهرشاد ...لوکس ترین پاساژبرای خرید... که میری سرویس کامل پذیرایی می خری ...اونم از جیب خودم و گفتن که پولش مهم نیست بهت می دیم بهترین رو بخر.... و بعدها هم این شد که برای تو بد نشد که اینا رو واسه خواستگارای تو استفاده می کنیم دیگه واسه خودمون که نخریدیم؟!! به نظرشما اون حرفها برای من عادی شد؟ بعد فرداش که اونا اومدن از اول تا اخر مراسم مهمانی اینا تاکید می کردن که اینجا خونه ما نیست ها اینجا رو فروختیم و البته مال پدرمون بوده و....  

خب حالا توخونه جدید یعنی همینجایی که چند ساله می شینیم باور کن از نظر من بهشته تازه چرا چون تو خونه قبلی هر کی می اومد خواستگاری از هر ده نفر ۴ نفرشون که روشون زیادب ود یک تیکه ای می نداختن و یا مستقیم یم گفتن بهت یک چیزی ...مثلا جملاتی که شنیدم از خواستگارا.... ببخشید کجای خونه باید نشست؟ همه جاش که دره... ببخشید یک دست مبل نمی شد بخرین یعنی ما باید روزمین بشینیم؟ بماند ادمهایی که رک می گفتن بهت که خب فکر میکردیم ما نداریم ولی خداروشکر که دیدیم اینجا رو.... یا بهت می گفتن برای چی داری درس می خونی کی از اینجا بچه تحصیل کرده می خواد ؟ هر کی بیاد از سرت زیادیه ...الان آدمهای پایین شهرهم می رن با بالاتر از خودشون ازدواج میکنن و اینکه براشون قیافه زندگی مهمه بعد کیا میان اینجا بهتره برین با خانواده طلبه ای چیزی وصلت کنید ... 

حالا تو همین خونه جدیدم که به نظر من خیلی عالیه بارها و بارها مستقیم بهمون می گن که این زندگیو این خونه در شان شما نیست چرا عوضش نیم کنید؟ بیتا اومد گفت توی یک جمعی بودیم داشتیم حرف می زدیم بحث کشیده شدهب ه خانواده شما همه برگشتن گفتن ما نمی فهمیم که چرا اینا خونه و زندگیشون رو عوض نمی کنن چرا متوجه نیستن که این اصلا تناسبی با اونا نداره که هیچ واقعا کمتر از حد نرماله و خیلی بده کاش عوض کنن ...  

ب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد