برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

پیش از دستور-۲

موندم به خدا وقتی قردام تو خونه ام چرا قرار امروز رو کنسل کردم باهات

الان باید برایت حرف می زدم ... فعلا که کنسل کردمش دیگه و فقط باید انتظار بکشم

البته خب واقعا نمی دونستم چکار کنم ضمن اینکه سر کارم نرفتم خب کاش می رفتم اگه رفته بودم الان جلسمون سرجاش بود!

از بس از صبح مامان گفت چرا نرفتی و.... که پشیمون شدم از خونه نشستن! اگه رفته بودم برف بازی هم می کردم!

حالا افسوس خوردن جایی نداره باید فکر کنم فردا چی بگم بهت

خیلی سخت شده نمیشه راحت حرف زد تو خونه هم .....امیدوارم فردا اون ساعت راحت باشم

پس شنیدار-۱۴

دلم میخواهدساعتها در آغوشت آرام وبی دغدغه زمزمه کنم وسر برشانه ات گذارده و هوایت را نفس بکشم

میدانی عزاهم گفته ام  برای تعطیلات یکماهه پیش رو... نوروز ۹۶

دلم میخواد ازت بپرسم درباره زنانگی و دلبری کردن

از اینکه آیا میتوانم یا کرده ام و اصلا چطوری یادبگیرمش؟کجاتمرینش کنم؟

پس شنیدار-۱۳

خیلی دلم می خواهد بنویسم اما نمی دونم چرا ذهنم جمع نمی شود و در گفتار نمی گنجد

اما فکر می کنم شده است همان حرف هایی برای نشنیدن... که تو به آن اشاره کردی

چندبار به من گفته ای که باید صدایم را واضح و درست داشته باشی ... من فراتر از اشکالات مکالمه تلفنی و آنتن دهی و همه چیزهای فیزیکی دنیای مدرن ، و با تکیه بر جملاتی که گاهی می گویی و تا به من دلگرمی بدهی و آرامم کنی و بفهمانی که متوجه سختی حرف زدنم هستی ...جملاتی مثل این جمله که می دونم برات سخته حرف زدن توی این موضوعات ولی ببین باید من صدات رو واضح داشته باشم .... کاملا به این فکر رفته ام که مگر چقدر نوع صدایی که از من میشنوی گنگ و نامفهوم می شود؟ مگرچطور حرف می زنم که تو به سختی باید بشنوی؟ یعنی ممکنه در ارتباطات دیگرم هم اینقدر صدایم ناواضح و گنگ باشد ؟

من از حس هرزه گی گفتمو گناهی که به خاطر حس هایم نسبت به تو داشتم و از تو خواستم که به من بگویی آیا این حس ها یعنی هرزه گی؟ ولی تو سوالم را تغییری شگرف دادی و از دلبری کردن گفتی! انگار که من پرسیده ام  به نظرت من دلبری کردن بلدم؟  یا اصلا  الان دلبر هستم؟!  من مانده ام حس گناه را چه به حس لذت؟! گاهی فکر می کنم با توجه به واکنشهای تو من جای حس هایم جابه جا شده اند! حس هایی عوضی در قالب نمایشی متفاوت از حضور!

فقط می تونم بگم حتی فکر کردن ثانیه ای به این سوال با همین واژه دلبری کردن هم حجم وسیعی از حس خوب را با چاشنی لبخند مهمان دلم می کند! اینکه حس کنم آیا واقعا دلبری کردن بلدم یا نه؟ حتی به این سوال قبلی ات که گفتی پس چطور انتظار داری به دست بیاری هم کنار این ها که می گذارم ته ته دلم با اینکه می دونم هیچ وقت اینکار رو نکرده ام اما دلم می خواهد حتی به شکل ناخوداگاه کرده باشم!

اما می خوام در جلسه بعد حرفهای انتزاعی ام را کاربردی کنم!

می خواهم یک جلسه واقعی خواستگاری را بیا ریز جزئیاتش برایت تعریف کنم! هرچند فکر میکنم الان با خودت می گویی واقعا بچه شده ام! اما خب برایم هنوز بعد ۲۴ ساعت یک جذابیت خاص دارد که نمی فهمم چرا... ۲ ساعت حرف مداوم !! کاری عجیب و سوال برانگیز

شنیدارنوشت۹۵/۱۱/۲۶

نمی دانم اصلا به خاطر ولنتاین بود یا هر چیز دیگری

ولی حرفهایمان بر سر دلبری کردن بود

البته من حداقل همه این شنیدار نوشتهای قبلی ام می گوید که خیلی وقته که دارم در مورد احساساتم حرف می زنم

امروز شروع هم متفاوت بود چون ازت پرسیدم که چطور می شه یک جلسه رو شروع کرد؟!

بهت اما از عادی و معمولی بودن اون بخش کذایی زندگی گفتم و سوالت از اینکه چه مهارتی را ندارم دو جمله پر استرس شنیدار قبلی مان

از این گفتم که میشه بزاری بری ؟ تویی که با ابهتی خاص گفتی من برم؟؟؟ گفتم که اره خب بالاخره که باید بری پس الان برو ... گفتی کی گفته من باید برم و یا می رم؟ گفتم اولا که این جلسات یه روزی تموم میشه و باید بری... بعدم من دلم نوازش می خواهد و بغل کردن و اینها از تو ساخته نیست پس لطفا برو ....

بعد از این گفتم که اگه درصدی فقط فکر می کردم که جاذبه اولیه ندارم الان یقین دارم که در طولانی مدت هم این جاذبه رو ندارم چون که در طولانی مدتم نمی تونم کسی رو جذب کنم

و اینجا بود که بهم گفتی چیه باز دلبری که امروز کردی هم جواب نداد؟

نمی فهمم چرا همچین سوالی را از اساس پرسیدی ... اون هم از من ! منی که خوب تر ازخودم میشناسی اش!

بعد از سکوت ممتد پر از استرسمم....... گفتم که من نه امروز و نه هیچ وقت تا به حال این کار را نکرده ام

و جوابی سخت تر که پس اگه تا حالا نکردی چطور انتظار داری به دستم بیاری؟

کلمه ای برای توصیف نه اون لحظه داشتم و نه الان .... فقط یک سوال که آیا من به خاطر این حس هام به تو یک هرزه ام؟

و اینبار تو بودی که پرسیدی چطور این کلمه به ذهنت رسید ؟ گفتم میشه حرف بزنی و بهم جواب بدی این سوال رو ؟ من احساس گناه می کنم

اخه من درمانگرم را نمی خواهم من مرد این رابطه را می خواهم آن هم بدان سان که او شیفته ام باشد......

ولی تو سوالم را اینجور بیان کردی که یعنی داری ازم می پرسی من به قدر کافی دلبری بلدم؟ من به قدر کافی دلبر هستم؟!!

من شوکه از چنین سوالاتی بهت گفتم که این دوتا سوال متفاوته ! ولی اگه دوست داری می تونی اینا رو هم جواب بدی و من یک سوال دیگه پرسیدم 

بهت از این گفتم که دیروز به این فکر می کردم که بهت بگم میشه این جلسه رو تو فقط حرف بزنی ... اینکه دلم می خواد نظرت رو در مورد خودم بدونم اصلا حاضرم اونقدر قلمبه سلمبه حرف بزنی که من یک کلمه هم نفهمم چی می گی ولی حتما و حتما حتما محتوای حرفت من باشم و نظرت در مورد من!!

گفتی باید از این بگی که چی شده که می خوای من حرفی بزنم که اونقدر قلمبه و سلمبه باشه که تو نفهمی .. چی رو نمی خوای بفهمی از حرفهای من دوباره ؟!

و این اتمام شنیدار های امروزمون بود

پیش از دستور....

خب فکر نکنم این شیوه پیش از دستور عملا  ادامه دار بشه   

اما برای شروع می نویسمش 

استرس شدید ..محتواهای گنگ و دلی که بی قرار و نگرانه 

اها یک چیزی تجربه ضبط صدای جلسات هر چند به یک جلسه قبل بود فقط اما چیزهایی را برایم روشن کرد که فکر نکنم حالا حالاها بگم 

تکیه کلام خب 

و صدایی که از خودم می شنیدم واقعا حالم رو خوب میکرد چون کاملا این حس رو بهم داد که نه تنها قشنگه صدام بلکه ضریف و دخترانه است!! 

قابلیتهای  زیادی می تونه داشته باشه  این صدا  خخخخخخخخ 

خب اینم یک قسمته دیگه از  وجود منه به هر حال  

حالا شاید به یک شکل دیگه بگمش بهتون اونم تجربه ضبط شده و شنیدن من  

فعلا جرات نمی کنم  که بهت بگم خودم ضبطش  کردمممم 

نمی دونم حالا شایدم گفتم