-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 فروردین 1397 09:41
دنبال یه دوست میگردم کسی که بشه همدلانه و بی دغدغه ساعتها حرف بزنم و ترس نصف جانم را به یغما نبرد نگران اینی که قراره اتفاقی بیافته من بعضی وقتا بهش فکر میکنم همین اضطرابی که تصور می کنی باعث می شه از کار و زندگی بیافتی نمی دونم چی مضطربم می کنه نگران اتفاق افتادن اینده نامعلوم رسیدن به همون کاسه چه کنم کاش سه چهار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردین 1397 07:58
وقتی می بینم افراد خیلی راحت رویا پردازی می کنن میگم خوش به حالشون چرا من نمی تونم ؟ اینکه یه چیزی رو هر چی باشه بهش پر و بال میدن و اگه ادم منطقی تری باشه توی همون رویا مزایا و معایب کار و تخیل میکنه و خلاصه تا یه حدی جرات اجرا و پیاده سازی رو پیدا میکنه ولی من تنها زمانی که یادم میاد این کار و کردم سال پیش دانشگاهی...
-
ضربه فنی
پنجشنبه 16 فروردین 1397 11:40
ضربه فنی جلسه اول سال جدید واقعا دیگه اخرشه من خودم خودمو از ادمها دور میکنم و بعد فکرمیکنم ادمها دورن خارج از خانواده هم ادمهایی هستن که می شه ارتباط گرفت و کارایی رو به خاطر اونا کرد میخوای مامانت ببینه خب چی مشه تهش اینه که داد و بیداد کنه میخوای انتظار داری پدرت یا برادرات ببینن چی بگن چه ناز شدی ؟؟ بله خب تلفنم...
-
رویاها
پنجشنبه 14 دی 1396 10:24
به طور عجیبی از اون روزی که با رحیمه برای آرایشگاه و مزون رفتیم با دیدن عکس های قبل و بعد عروس هایی که درست کرده بودن... دلم می خواد که یه روز برم آرایشگاه و این هزینه رو بکنم و بگم که منو به عنوان یک عروس درست کنن بعد لباس عروس هم کرایه کنم و بپوشم بعدشم برم آتلیه چند عکس از خودم بگیرم هر چند م یدونم عمرا این کار...
-
حرفهای نگفتنی
پنجشنبه 30 آذر 1396 11:17
شده ام آتشفشان حس های بد و منفی میدانی از همه حس منفی می ترسم بدم میاد از خودم احساس میکنم چقدر آدم بدیم چقدر این منی که درونمه بده و خداروشکر که کسی نمی بینش! و البته که استتثنا تو می بینی و اینم خودش یعنی ..... میدونی از اینکه میدونی و میگم خوشحالم و اروم که یکی هست حواسش بهم ولی خب به خاطر اینکه برام وجهه خودم بین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذر 1396 12:56
دارم سعی می کنم چیزهایی که توی این دوسه روز اومده تو ذهنم رو یادم بیارم خب اولین چیزی که یادم می اد اون خواب موهاست بعدش اینکه ناراحت بودنم از این موضوع که وقتی می خوای نباشی اول جلسه بگو شاید من فرم حرف زدنم تغییر کرد چیزهایی در ظاهر برام مهمتر یود که بگم بعد لباس عروسی و پیگیری مامان برای اینکه حتما یک لباس دیگه رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذر 1396 20:32
تو نظرت چیه راجع به خونه تون؟ تو بهش فکر کردی تاحالا همچین کاری--خونه با همین شرایط برادرات خونه دار شدن... مگم اره حتی حرفم زدم ولی نمیشه نشده اها تو فقط توی خونه موجود نظر می دی نگاهت رو خونه موجوده؟ یعنی چی ؟ رو چیزی که نداریم نظر بدم؟ نداریم .....نداریم تو فکر میکنی همون ۴دیواری متراژ دار رو من میگم خونه؟ اره دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذر 1396 08:34
دلم حرافی م یخواهد دلم غر زدن های ژیوسته و مبهم می خواهد دلم آغوش گرم بودنی پراز آرامش میخواهد حرفها از ذهنم فرار میکنند و من یکسره در حال دربندکشیدن ذهنمم دربند کشیدن ذهن مشوشی که باید شیطنت هایش راثبت کنم تا کار دستم ندهدولی عجیب او زیرک ترست مرسی به خاطر جلسه چهارشنبه مرسی بابت حضور چهارشنبه ات که سخت آشفتگیم را...
-
همیشه نوشت
سهشنبه 7 آذر 1396 10:55
هنوز هم دلم پره از دستت اونقدر که حتی تصمیم میگیرم سکوت کنم تا بلکه خودم اروم بشم عجیبه برام من حرف زدن برام کلا سخته یعنی به یکی بگن زنگ بزن حاضرم اس ام اس بدم هر جوری ولی زنگ نزنم حتی اگه اعضای خانوادم باشن ولی به تو عذاب می کشم می نویسم حتی اس ام اس پول واریز شدن رو بدم دیگه بقیه چیزها پیش کش ... و البته مقاومت...
-
چرند نوشت
چهارشنبه 1 آذر 1396 13:10
نمی دونم از اخرین باری که اینجا نوشتم چقدر می گذره اما خب زورمم میاد تاری پست قبلی رو نگاه کنم می دونی چون میترسم از نوشتن منصرف بشم در همین حد خب دلم می خواد یکی بغلم کنه دلم می خواد وسط این هم مشکل جسمی و مریضی طولانی مدت و دارو و قرص و درست وسط این همه برنامه های بهم پیچیده کاری بزنم تو فاز احساسی... یعنی تو این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1396 08:27
باید با من حرف بزنی باید بهم کمک کنی آره من نمی تونم تکون بخورم نمی تونم یک قدم حرکت کنم می خوام ولی نمی تونم نمیشه اینکه حواست هست خوبه ولی می دونی تا صبح چندبار بلند شدم چقدر لرز کردم میفهمی از اون حرف فقط یه تکه بی ربط رو ذهنم تا صبح بلغور کرد که تو هم می خوای بری و پشت سرت رو نگاه نکنی؟ چرا تهدید رو حس میکنم به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهر 1396 08:01
دلم یک دل سیر حرف زدن می خواهد حرف زدن هم نه یک دل سیر نگاه که یک نفر فقط بخواندش دلم فریاد که نه جیغ هایی از ته وجودم می طلبد دلم اشک که نه ضجه هایی از اعماق وجود می خواهد دلم می خواهد دستم رو دراز کنم و یکی را در همین نزدیکی لمس کنم و به درونم بکشم و سخت تر از اون بچسبونم به خودم می خوام بی هیچ دلیل و منطقی بی هیچ...
-
نا امنی
چهارشنبه 29 شهریور 1396 10:01
نمی تونم با این بحث نا امنی ذهنی راحت کنار بیام یعنی همیشه ذهنم درگیره درگیر از دست دادن، درگیرخیانت، درگیر اینکه همیشه اتفاقاتی هست که من نمی دونم ولی باید بدونم و ازم پنهان میکنند. درمورد تو این ناامنی رو ندارم از این نوع شاید از دستت ناراحت بشم که چرا هیچی نمیگی و یا برام سخت باشه تحمل سکوتت وقتی دلم می خواد حرف...
-
من و دعوا و تو
یکشنبه 26 شهریور 1396 21:14
با اینکه ۱۰ ساعت از دعوای صبح با همکارم گذشته و باهم آشتی هم کردیم با اینکه با مریم و بهناز و زهرا هم درموردش صحبت کردم اما هنوز که هنوزه عطش صبحت با تو رو دارم کاش همون صبحی ۵ دقیقه با تو حرف میزدم نه اینکه به همه در زدم اما هنوز هم میخوام با تو حرف بزنم اگرچه همه اون آدمها در همون لحظه جانشینان خوبی برات بودن و مانع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1396 08:38
می دونی هر چی می گذره من هنوز که هنوزه تو رو یک ادم که باید همیشه منو زجر بده می دونم حق داری ها و اصلا هم من دارم پول می دم که تو اذیت کنی و تلنگر بزنی بهم ولی خب دله دیگه دلم میخواد اینجور نباشه یه روز
-
توهمات من در باب ازدواج
شنبه 18 شهریور 1396 21:51
راستش داشتم به این فکر می کردم که من در ایده ال ترین حالت فانتزی هام تو ازدواج چیه؟! و اینکه آخرش به این رسیدم که با مشتی توهمات روبه رویم که حتی فانتزی هم نمی تونه باشه!! بماند که اصولا فانتزی یعنی دست نیافتنی دیگه ولی حالا برای من فانتزی اینجا دلچسب نیست چون به نظرم فانتزی یک لذت فوق العاده تری داره از این چرندیات...
-
من- تو- خشم
جمعه 17 شهریور 1396 12:04
بعد از جلسه سه شنبه دستاوردهای ذهنی عجیبی داشته ام مثلا فهمیدم که چه جالب به شدت از تو خشمگینم آنقدر که تا همین الان هم این شدت خشم و عصبانیت فروکش نکرده و فقط حواسم را پرت می کنم و فهمیدم که از بس تومحکم و نفوذ ناپئذیری من به شدت حواسم هست پیشت کم نیارم و این مسلما موانعی رو برام ایجاد میکنه و تازه اصلا هم دست خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 شهریور 1396 11:51
دارم به این فکر می کنم چطوری می شه ادم بین کارش و زندگیش... با همه وجودش کارش رو بخواد و یقین داشته باشه که مرد زندگیش یک روزی می ره؟ و این کاره هست که براش می مونه و می تونه نجاتش بده تو زندگی البته این موردی که منو به این فکر انداخته موقعیتش استثناهایی داره که جای بحث نیست و در عین حال میشه این حق رو بهش داد برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مرداد 1396 10:40
دلم برای تو نوشتن می خواهد اما همه ی اما و اگرهای بینمان قد علم می کنند دلم نوشتنی بدون متن می خواهد برگه ای سفید که پر باشد اما سفید مانده باشد نوازشی عمیق می خواهم نوازشی که همه سلولهای پوستی ام حسش کنند و از تقلا و جوشش به شوق خنکای ساحلی راه یابند وقتی خوابهایم خبر از بیگانگی من میدهد اضطراب هایم را به کدامین برکه...
-
ترس
یکشنبه 11 تیر 1396 21:50
من از تو می پرسم به من می گی یک جاییی واستادی که من خیلی حالم خوب نیس یعنی چی چی شده که حالت اینجور شده ته ته تهش اینه که اینا به کجا می رسه کل این جلسات می خواد به کجا برسه نتیجه ای داره؟ دقیقا تو دنبال چه نتیجه ای میگردی قبلا هر چقدر حالم بد بود این امید رو داشتم که یک چیزهایی بهتر می شه ولی امسال این حس رو ندارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیر 1396 07:58
دوتا خواب 1- من و همه اعضای خانوادم بدون هیچ لباسی هستیم ولی تنها کسی که معذبه و همش تلاش میکنه خودش رو بپوشونه منم! 2- 3- به دایی زنگ زدم و باهاش در مورد ندا صحبت کردم ! بیدارشدم فقط گریه میکردم اگه تو رو برای همیشه و هر روز داشتم واقعی ... دیگه از چیزی نمی ترسیدم... حتی در بدترین نا آرومی هام هم ته تهش آرامش عمیق...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیر 1396 23:56
بعد از اون جلسه سه شنبه و حس عجیب و غریب گفتگوی درونی که به خودم می گفتم من دیگه باید برم موهام رو بزنم تقریبا کمتر از یک هفته تا تحقق اون حرف بود اما الان با این موها و قیافه کاملا جدید دلم می خواد یعنی آرزوی عجیب و ناممکنی که منو با این قیافه ببینی یک خواهش ناممکن و میل شدیدی برای نمایش این نوع من! درحدی بود که همه...
-
تجارب زیسته
یکشنبه 4 تیر 1396 11:18
هم درک می کنم به دنبال چه می گردی و هم نه درک میکنم چون احتمالا ربطش می دهی به تاثیر روانکاوی و اینکه یک موضوع دیگری این وسط می شود تمایل ناخودآگاه من به عمیق سازی رابطه ها ... حتی اگر هم شده در قالب کار پژوهشی آن هم رساله دکتری... می دانم از این تحلیل من می خندی ... اما خب این هم نوعی نگاه کردن است دیگر... و البته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیر 1396 10:12
ببین منم دلم محبت میخواد اصلا از همه نوعش اینقدرم رو مخم نرو اینقدرم همه چی رو تفکیک نکن منو زجر می دی که چی بشه ؟ منی که تا حتی قبل اینکه صدات رو بشنوم همه جوره دارم داد می زنم گریه می کنم حالم بده می خوام هرچی دلم می خواد بارت کنم ولی تا صدات رو می شنوم اینگار هیچی نشده حتی خیل وقتا یادمم میره که چی بوده و چرا اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 خرداد 1396 08:09
غرورم بهم اجازه نمی ده بهت زنگ بزنم و بگم که حالم بده علاوه بر اون چی بگم بعدش؟ زنگ بزنم یعنی حرف دارم یعنی باید حرف بزنم ولی من فقط دلم می خواد گریه کنم واینکه یکی که آرومم کنه دارم به این فکر میکنم که ایا میشه لمست کرد؟ میشه ؟ و اینکه چه حسی بهم دست میده اونوقت در حال مزمزه اون حس خوبم حتی شده در تخیلم حتی شده برای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خرداد 1396 10:13
گفتم که به نظر می رسه می خوام همه برن و مامان بابا فقط مال من باشه حرفمو تایید کردی ولی وقتی بهت گفتم اخه این ایده با یه موضوع دیگه در تضاده و اونم اینکه خب اصولا ادم وابسته ای به خانواده نیستم و کلا مستقلم در حدی که همه هم می گن که تو اصلا به خانواده ات وابسته نیستی و حتی بعضی ها هم می گن که اگه بری یک شهر دیگه زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خرداد 1396 09:35
با تو حرف زدم اما هنوز هم ناگفته زیاد دارم و در حالیکه حرفهایت را نمی فهمم یعنی درک می کنم ولی تجلی اش را در رفتار خودم نمی یابم که کجاست! می خوام اما اکنون بگویمت از یان چشم ها چشمهایی که آرام نیم گیرد و سیراب نمی شود و ریز حرکات او را دنبال میکند حتی اگر مشغول کار خودم باشم ولی گوشه چشمم نامحسوس او را می پاید و گاه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خرداد 1396 08:34
مامان رفته مرخصی خونه عزیز و من دلم می خواهد یعنی دلم هم نمی خواهد اما ناخوداگاه احساس می کنم ساعتها حرف دارم از این مرخصی ها و دور شدن ها ولی هر چی فکر می کنم حرفی نیست فقط حسه تجربه احساس های متفاوته که تازه همونم گیج کننده برام تصویر گریه های متمادی مامان توی این چند وقت و حتی توی کل عمرم تصویر نوازش ها ناز کشیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1396 09:58
خوابی آشفته ام ساخته ببین چقدر ضعیفم که حتی در بین خوابهایم بی دفاع مانده ام با نفس نفس زدن های مقطع و قلبی فنری که بالا پایین می رود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1396 07:41
دلم حضورت را میخواهد بودنت را لمس بودنت اینکه دستی بکشم و ببینم هستی فعلا اما نیستی تاچند روز دیگر