چقدر همه چیز سخت شده است
منی که می دانم و نمی توانم...
می گویم به دیگران و برای خود روا ندارم
چرا باید من احساس گناهی عظیم بکنم از داشتن حسی و عذاب کشم ؟؟
در حالی که احساس و میل های آدمی شاید طبیعی ترین داشته های او باشد.
تو به من می گویی این حس ها طبیعیه و کسی نمی تونه تو رو از داشتنش منع کنه
ولی اینکه تو برای این حس ها احساس عذاب می کنی ...........
و مرا گیج و سردرگم به حرفهای اول جلسه مان ارجاع می دهی
و خواب و مفاهیم آن....
چه ارتباطی است بین رفتاهای مادرم در خرید لباس و خوابی که می گویم شاید برای تو حرف نزده ام و این حس های گناه آلود؟؟