نمی دونم چی باید بگم حتی نمی دونم چی می خوام از اینکه گفتم داشتن میل به کسی گناه نیست آشفته ام
و حتی وقتی آن را به ریزترین احساسات مرتبط می سازم و جزپی ترش را می نگرم بیشتر هم می شود آشفتگی درونم
و باز هم حتی وقتی تو سعی داری به مغزم جاکنی که همه چیز طبیعی است من اگرچه مشتاقم به شنیدن و باور این حرف اما همه وجودم ترس است از قبول آن
و تمام تلاشم فهماندن نه به توست ...نه تو اشتباه نمی کنی اما نه من نمی توانم با اینکه می دانم... این سخت ترین جملات را بفهم
من نباید به اینها فکر کنم نباید هیچ میل و کششی داشته باشم نباید بفهم نباید
چرایش را می خواهی؟ نمی دانم به خدا نمی فهمم ولی زجرش را خوب می فهمم و خوب حس میکنم با همه سلول های وجودم