برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

پس شنیدار-۱۸

از دیشب تا همین الان یعنی ساعت 11:52 ظهر گریه کردم

هنوز هم دلم می خواهد گریه کنم اخر گریه ای که کسی آرامت نکند کجا بند می آید کجا تمام می شود؟ چه برسد به اینکه ۶-۷ نفر دورت باشند و نفهمند که تو گریه هم کرده ای؟ اصلا همیشه سوال است برایم چطوری اشک می ریزم و گریه می کنم که حتی یک نفر نمی فهمد؟ چشم هایم درد می کند سرم در حال انفجار است هنوز هم بغض رهایم نمی کند اما به خاطر حفظ ظاهر هم که شده کنترل می کنم

شب و روز بدی بود همه چی به خاطر یک هزینه و انتخاب واحد دانشگاهی جلو چشمانم از گذشته تا الان ناجوانمردانه رژه رفته ...

همه حس هایم اشتباهه یا نباید باشه حتی اگه اشتباه نیست نباید باشه ..میگی چرا؟ خب وقتی نتونی نیاز ایجاد شده یا بالا اومده رو رفع کنی چرا باید باشه و عذابت بده ؟

ببین یک پول چه بلایی به سرم آورده؟ یقین دارم فردا بهم بگن ۳ تومن دیگه باید بریزی به حساب ... دیگه واقعا باید خبرم را از بیمارستان بگیرند

چون هر جور حساب کتاب می کنم کم میارم هرجورم قرض کنم ندارم بدم حداقل تا چند ماه همین الان بدون این سه تومن کذایی بازم یک تومن برای اینکه زندگیم روالش تغییر نکنه کم دارم برای این ماه ...بعد بهم بگن سه تومن دیگه هم بده... خدایا من تا اواسط اردیبهشت با توجه به سوابق سالانه دیگه هیچ دریافتی نخواهم داشت... بعد چکار باید بکنم بی پول؟

می دونی به هیچ کس نمی تونم بگم پول بده ....به جز حس حقارت و نارحتی از عکس العمل ها و اکنش ها متنفرم

از اینکه هنوز هم رسما نگفتم همه بهم میگن برای خودت چیزی نخر چرا خریدکردی برای خودت که کم بیاری از اینکه اولین تیر نشانه توبیخ به خودمه که چرا دلت خواسته برای خودت چیزی بخری و این برام عذاب آوره نمیخوام بشنوم هر چند نگفته هنوز هم می گن هر روز بهم... از اینکه حتی الان در اوج وحشتناک بی پولی وقتی سجاد بهم می گه بعد می خوای بری ساعت بخری ۲۰۰ تومن می گم اونو که حتما می خرم شک نکن... هم خوشحالم هم میترسم که چراواقعا باید بخری؟؟؟ اون ساعت رو تقریبا سه ماهه می خوام بخرم و نخریدم ولی وقتی پول حق التدریسمو ریختن و دیدم با قیمت ساعته یکیه ...دیگه حتی نمی تونم نخرمش می خوام به عنوان یادگاری بمونه برام پول این اولین تدریس...احمقم نه؟؟؟ تو اوج این بی پولی که دارم سکته می کنم بازم می خوام یادگاری داشته باشم!!

می از دیشب تا صبح سر چه چیزهایی که یادم اومده اشک ریختم؟؟ عذابم از اینجایه که نمی خوام حس ها رو داشته باشم چون بعدش دیگه نمی تونم یعنی نیم دونم چکارشون کنم؟ خب خیلی وقته دلم میخواد بهت بگم اخه الان می فهمی منو چند ساله کسی مهربانانه بغل نکرده کسی نوازشم نکرده ؟ یعنی فکر کن سابقه ها رو میگشت ذهن نامرد من... رسید به بابا بزرگ خب 89 بابابزرگ فوت کرده از اون سال تا الان می شه 6سال ولی حتی عدم دریافت محبت من به یک کم قبل تر هم میرسه سال 87 .. اومدم تهران دوسال و تهران بودم و با حداقل رفت و امد  یعنی فکرکن نزدیک 9 ساله

من از محبت و حس لامسه حرف می زنم از انتقال این حس ...وگرنه خب اره یک روبوسی مناسبتی که برای تبریک اعیاد همه با هم می کنیم یا از این دست ارتباطات که هست ولی اینها احساس منو آروم نمی کنه

تو میگی هیچ کس نمی تونه تو رو به خاطر این حس ها سرزنش کنه... چرا اینجا توی دنیای واقعی اطراف من همه می کنند اینکه تو نمی بینی یا نمی خوای ببینی رو من نمی دونم چکار کنم

نظرات 1 + ارسال نظر
بهـــــار جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 21:53 http://angel92.tk

روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
98518

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد