برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

یکشنبه سمینار روانکاوی..

امروز اما متفاوت بود آرامش بهتری داشتم اگرچه هنوز هم استرس قطع نشده بود

رفتار تو هم طبیعی تر بود با من مثل دیروز حس بچه ای که محلش نمی زارن رو نداشتم

بهم گفتی سمینار چطور بود! شگفت زده بودم که چرا همچین سوالی می پرسی؟ و ترسیدم که چرا ازمن؟ مگر نمی دانی که من شرکت کننده غیرمجازم!

راستی چرا منو تشویق کردی که تو  برنامه های گروه روانکاوی شرکت کنم و چرا وقتی بهت گفتم که تاکید کردم به مدیر گروه که این برنامه فقط جزء علایق فردی منه ، بهم  گفتی که نه  با رشته ات هم مرتبطه! چرا نگفتی  رشته تحصیلیته؟! گفتم خب رشته تحصیلی ام نیس ضمن اینکه دکتر می دونه چی می خونم !

اونم منی که  برخلاف  علاقه ام به فهمیدن و کار در این زمینه ازش فرار میکنم و تو این را می دانی... 

 البته خوب می فهمم که رفتارت با من کاملا متفاوت و خشک تر از چیزی است که با بقیه داشتی و این برایم عذاب آور بود  ولی درکل از عصر شنبه خیلی بهتر شده بود! 

یک چیز دیگر اینکه این من بودم که تلاش می کردم ارتباط  باتو برقرار کنم  در حالیکه از اینکه باید تلاش کنم که ارتباطی را شکل دهم آن هم با تو برایم سخت و باور نکردنی بود...  

تنها جایی که مشتاق شنیدن بودی و همان هم مرا بعدش به شدت ترساند وقتی بود که  داشتم برایت از محل کارم می گفتم که درست در همین مجموعه است و تو دقیقا خواستی بدانی کجاست و اینکه از روابط بین  ریاست آن قسمت و مدیر قسمت خودم برایت گفتم  

راستش خیلی ترسیده بودم از چی؟ نیم دانم دقیقا فقط می فهمیدم که من خودم در حال واضح سازی کانال های ارتباطی  و کسب اطلاعات برایت هستم می ترسم! به طور عجیبی به این فکر کردم که حالا بر فرض محال اینقدر بیکار باشه بخواد خودش موقعیت  مکانی و کاری منو و همکارانم را رصد کنه و اطلاعاتی غیرحرفهای من داشته باشه! چی میشه اصلا چه چیزی غیر از اینها که من گفته ام به او ، دستگیرش خواهد شد؟   

من از تضاد حرفهای خودم و نتایج کندوکاو  تو  ترسیدم! از اینکه اگر همه چیز آن طور که من می گویم نبود! حداقل اگرتو زاویه ای دیگر را بیابی  که من ندیده باشم و برایت آن  زاویه درست باشد بعد من با چه چالشی رو به رو خواهم شد؟ چقدر  به من بی اعتماد خواهی شد؟ چه تصوری از من جدید در تو شکل خواهد گرفت؟ و این تصویر چگونه خواهد بود؟  

از دست دادنت ، ترس اینکه یک دفعه همه چیز بهم بریزد و بروی و نخواهی که  کنارم باشی ........ عذاب آورترین حسی است که تجربه میکنم

نظرات 1 + ارسال نظر
eli_rzn سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 18:23 http://tanha72.tk

روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
56615

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد