برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

از خودم از احساساتم خجالت میکشم 

وای به اینکه حالا همین هایی را هم که خودم سخت می خواهمشان و سخت تر توبیخشان می کنم بخوام بگویمت  

از اینکه تو هم پابه پای من سکوت می کنی و انتظار می کشی حرف زدنم را پراز استرس میشوم 

من حال خودم را نمی فهمم حتی نمی دانم چه میخواهم و اصلا برای چه می خواهم  

این روزها سخت دلم دنبال آرام است اماده فرار  

نمی دانم چرا این با دیگران چه فرقی داشته که خبر ازدواجش از همون اولین لحظه حالم را بد کرد  

اخر خود او را هیچ وقت به حساب هم نمی اوردم که حالا بتوانم باورکنم که با شنیدن خبر ازدواجش اینطور اشفته شوم

نمی دانم چرا هر چ می گذرد به جای اینکه بپذیرم تنهایی مطلق را بیشتر چسبیده ام به به اینکه باور نکنم این فلسفه و این سبک زندگی را 

 حقیقتش به این فکر می کنم من همه چیم از همه بچه های فامیل کمتر است و این را همه می می فهمند الا من  

الان که یک روز از جلسه گذشته دلم تو را می خواهد و جلسه مان را.... دیوانه ای هستم برای خودم که دیروز هیچی نمی دونم و هیچی هم ندارم بگم بعد جلسه اینگار تازه می فهمم چه شده است و سکوتم دلیلش چیست... بعد این جور جلسات خیلی عصبانی ام می کند که درست قبلش ذهنم خالی است ولی بعدش تازه حرفها راه خودشان را پیدا میکنند و سیلاب راه می افتد در دلم 

بعد تازه سیل را چطور مدیریت کنم که خسران نبینم هان؟ 

خب رو به رو شدن با زندگی مجردی سته هر چقدرم بگم وبه این سبک زندگی بازم برای من سخته  

می دونی یک چیزی هم این وسط ترسناکه گاهی بهش فکر می کنم اونم اینکه حالا زندگی متاهلی هم گل و بلبل نیست و نکند که من آنجارا در ذهنم ایده ال سازی کرده باشم  

منی که الان توی همین سبک زندگی مجردی ام هم خیلی شاد نیستم و راحت نیستم چطور و از کجا معلوم توی اون سبک زندگی اصلا بتونم جایگاه درستی داشته باشم ؟ 

اخر یک روز ازدواج هم بکنم میدانی به چه می اندیشم اون فرد چه کسیه که ارزش این همه انتظار کشیدن رو داشته باشه عمیقا به این فکر می کنم که وقتی قراره اخرش یک دیپلمه بیکار نصیبم بشه واقعا چه فرقی وجود داشته با همون ادم نباید زودتر ازدواج میکردم؟ یک وقتی می شه گفت همه این سالها ارام ارام صبر می کنی و سعی می کنی خودت را ارتقا دهی که بگی نتیجه ای بهتر از قبل عایدت شود وگرنه واقعا چرا باید  ۳۵ سالگی ات هم مجرد باشد ؟ اصلا اگر خدا تورا مجرد افریده باشد چرا این همه انتظار را تجربه کنی این همه سکوت را به جان بخری نمی شود همان اول بر پیشانی ات مثلا نشانی باشد که تکلیف خودت و همه مشخص شود ؟   

دیگه به این فکر می کنم که چه فایده اصلا هیچ انرژی و ذوقی برای حضور این نوع ادم تو زندگیم ندارم معمولا دخترا خیلی بیشتر از ژسرها وقتی ازدواج میکنن کلی ذذوق دارن کلی انرژی صرف کارای مختلف می کنن ولی من دیگه اونا رو ندارمیعنی حس و حالش رو هم ندارم ضمن اینکه تازه فکر می کنم دیگه برای سن و سال من هم دیگه خیلی کارها جالب نیست  

بعد میرسیم به مقوله بچه دار شدن که اونم فکر می کنم دیگه حتی حوصله و اعصاب بچه رو هم ندارم  

بعد دقیقا دیگه این ازدواجه برام ارزشی نداره 

وقتی ارزشی هم نداشته باشه ژس برای نگه داشتنش هم تلاشی نمی کنم بعد یعین فاتحه یک رابطه رو می خونم اینجوری...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد