دوتا خواب
1- من و همه اعضای خانوادم بدون هیچ لباسی هستیم ولی تنها کسی که معذبه و همش تلاش میکنه خودش رو بپوشونه منم!
2-
3- به دایی زنگ زدم و باهاش در مورد ندا صحبت کردم ! بیدارشدم فقط گریه میکردم
اگه تو رو برای همیشه و هر روز داشتم واقعی ... دیگه از چیزی نمی ترسیدم... حتی در بدترین نا آرومی هام هم ته تهش آرامش عمیق بود ... هیچی لازم نداشتم به هیچ کسی هم نیاز نداشتم نه پدری نه مادری نه دوستی نه هیچ کس دیگه ای
ولی الانم خب تو رو ندارم یعنی اینجوری ندارم و گاهی فکر میکنم تو دنیای واقعیم دنبال یکی میگردم که مثل تو باشه
خب اینو می دونم که تو هم تو دنیای واقعی شاید اصلا اینجوری نباشی... اینجا ساختگیه همه چیش