برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

شنیدار نوشت ۹۵/۱۱/۱۲

خب دوباره موعد شنیدن بود شنیدن من شنیدن تو 

شاید هم باید بگویم یکریز حرف زدن من... به هر حال برای من همین شمارش روزهای رسیدن به قرارمان هم سخت است  

در صدایت جادویی است که آرامم میکند و حس لذت و دوست داشتنی که الارقم همه نبایدهای ذهنی ام، نمی توانم از این حس بگذرم 

با یک صمیمیت عمیقی حرف می زنی که ذهن سختگیر من نمی دانم .... گاهی فقط دلم گریه می خواهد و تاب تحمل ندارد نه تحمل این وسعت صمیمیت را و نه ممانعت از آن را 

حرفهای امروزم با تو در عمق اسیرند عمق مشکلات ارتباطی ام  

عمق پیش فرضهای ذهنی و باورهای مذهبی و ایدئولوژی های شخصی 

اگر نگویم تضاد... مستاصل مانده ام بین خواسته های دلم با تطبیق همه باورها و آموخته هایم 

کاش راهی باشد برای رهایی سالم از این بحران 

برای پل زدن بین خوش به حالشون ها و نبایدها ... 

برای رهایی برای گذر 

شنیدار نوشت ۹۵/۱۱/۰۹

تعداد شنیدارهایم با تو دارد به 8000 دقیقه می رسد  ۱۳۳ساعت است که با تو سخن می گویم جالب است آمار ساعتهای درکنار تو بودن را داشتن

امروز از اون روزهای سخت بود سخت سخت ... می دانی بعدش حالت تهوع داشتم و گریه می کردم

گفتنی هایم از جنس سختی بود و واکنشهایت آن ها را سخت تر می کرد

سخن از خواسته هایی گفتن که همزمان حس گناه را در تو بالا بیاورد و تو حس کنی که نباید حتی بهشون فکر کنی سخته ولی من امروز از آنها گفتم

از اینکه منم دوست دارم این جو غیر رسمی بین آدمهای کلاسم را اما در عین حال حس اینکه  همچین جوی گناه آلوده و عذاب وجدان از اینکه دوست دارم این رابطه های بدون دغدغه را سخت است.

اینکه من با این دیدگاه بزرگ شده ام و این را قبول دارم که موسیقی حرام است ولی حس کنی الارقم همه این آموزه های قبلی ات گاهی دوست داری به یک موسیقی گوش دهی و بدتر از أن اینکه حتی در درونت زمزمه کنی و فراتر گاه بلند تکرارش کنی

برای منی که همیشه بودن یک دختر و یک پسر در کنار هم یعنی انتهای گناه .... حس کردن این موضوع که نه اینطور نیست و قرار هم نیست که هر جمع زن و مرد و دختر و پسری معنای بدی داشته باشد و یا حاضرین در اون جمع قصد بدی داشته باشند و تو این جو را هم و این صمیمت بی حد ومرز و قید و بند را هم دوست داشته باشی آواری است بر سرت

و بدترین قسمت ماجراها عکس العمل های توست در شنیدن حرفهایم تایید و تاکید یا هر شکلی از واکنش هایت که مرا به چالشی عمیق می کشد

راستی امروز یادم رفت بهت بگم که بخشی از دلیل حس های بدم نسبت به این جمع مربوط است به طرحواره هایی که به من می گه زن باید همیشه کنار خانواده و همسرش باشه و نه اینکه مثلا جمعه شبی در یک جمع دوستانه و بدون همسرش بگذورنه یعنی داشتن تفریحاتی بدون خانواده و انفرادی نه تنها برای یک دختر جوان مجرد نیز بد است و ممکن است هر نوع برداشتی در این مورد بشود بلکه بدتر از آن این است که یک خانم متاهل نیز دقیقا چطور اجازه می یابد در همچین جمع هایی و بدون همسرش حضور داشه باشد!

فکر کنم اونقدر عجیب نوشته ام که فقط خودت بفهمی که چه می گویم و تویی که حتی فکر کنم هیچ وقت هم اینجا را نخوانی .. و اونقدر غریب حرف می زنم که هر خواننده رهگذری فکرکند از چه جمع ممنوعه ای حرف می زنم! در حالیکه اینگونه جمع ها و بودنها اکنون بخش روتین و همیشگی جامعه ماست و فقط این منم که در ذهنم این همه آن را پر رنگ کرده ام 

پ ن:

کلاس زبانی با ۲۰ نفر شرکت کننده در قالبی غیر رسمی و در منزل یکی از اقوام به طور مرتب تشکیل می شود که من نیز در این کلاس هستم افراد کلاس ترکیب سنی ۵۵-۲۵سال دارند و بدون تفکیک جنسیت.... در انتهای کلاس نیز در حد ۵ دقیقه عموما دف نوازی و همخوانی جمعی است....