برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

پس شنیدار-۱۵

احمق کثافت ....

همیشه باید منو بهم بریزی اصلا تخصصت همینه کلا

من چکار کنم دلم می خواست از این جلسه خواستگاری خنده دار به تفضیل برات بگم از همون اول قصدم همین بود توی دلم کلی ذوق داشتم برات اینا رو بگم به من چه که چرا این ذوق و شوق رو از چهاشنبه تا همین امروز هنوز داشتم و حتی کم نشده ازش

به من چه که تو چی فکر میکنی و چی برداشت می کنی ازش... مگه اینکه دقیقا بهم بگی چی برداشت کردی که اونوقت شاید به دردم بخوره  وگرنه من چی می فهمم اخه جز زجری که میکشم و شدیدتر میشه

وقتی نمی فهمی یا به نفهمی زده ای خودت را که از زیر زبان من فلک زده همه چیز را بیرون بکشی ... درک این را نداری که من درحال مثله مثله شدنم .... روحم روانم حتی جسمم همه چی را باهم از کنارشان می گذرم به امید فهم و درک تویی که به نفهمی میزنی خودرا...

و منی که گیج تر از قبل نمی فهمم رفتارم را.. و این دردناکترین است

پس شنیدار-۱۴

دلم میخواهدساعتها در آغوشت آرام وبی دغدغه زمزمه کنم وسر برشانه ات گذارده و هوایت را نفس بکشم

میدانی عزاهم گفته ام  برای تعطیلات یکماهه پیش رو... نوروز ۹۶

دلم میخواد ازت بپرسم درباره زنانگی و دلبری کردن

از اینکه آیا میتوانم یا کرده ام و اصلا چطوری یادبگیرمش؟کجاتمرینش کنم؟

پس شنیدار-۱۳

خیلی دلم می خواهد بنویسم اما نمی دونم چرا ذهنم جمع نمی شود و در گفتار نمی گنجد

اما فکر می کنم شده است همان حرف هایی برای نشنیدن... که تو به آن اشاره کردی

چندبار به من گفته ای که باید صدایم را واضح و درست داشته باشی ... من فراتر از اشکالات مکالمه تلفنی و آنتن دهی و همه چیزهای فیزیکی دنیای مدرن ، و با تکیه بر جملاتی که گاهی می گویی و تا به من دلگرمی بدهی و آرامم کنی و بفهمانی که متوجه سختی حرف زدنم هستی ...جملاتی مثل این جمله که می دونم برات سخته حرف زدن توی این موضوعات ولی ببین باید من صدات رو واضح داشته باشم .... کاملا به این فکر رفته ام که مگر چقدر نوع صدایی که از من میشنوی گنگ و نامفهوم می شود؟ مگرچطور حرف می زنم که تو به سختی باید بشنوی؟ یعنی ممکنه در ارتباطات دیگرم هم اینقدر صدایم ناواضح و گنگ باشد ؟

من از حس هرزه گی گفتمو گناهی که به خاطر حس هایم نسبت به تو داشتم و از تو خواستم که به من بگویی آیا این حس ها یعنی هرزه گی؟ ولی تو سوالم را تغییری شگرف دادی و از دلبری کردن گفتی! انگار که من پرسیده ام  به نظرت من دلبری کردن بلدم؟  یا اصلا  الان دلبر هستم؟!  من مانده ام حس گناه را چه به حس لذت؟! گاهی فکر می کنم با توجه به واکنشهای تو من جای حس هایم جابه جا شده اند! حس هایی عوضی در قالب نمایشی متفاوت از حضور!

فقط می تونم بگم حتی فکر کردن ثانیه ای به این سوال با همین واژه دلبری کردن هم حجم وسیعی از حس خوب را با چاشنی لبخند مهمان دلم می کند! اینکه حس کنم آیا واقعا دلبری کردن بلدم یا نه؟ حتی به این سوال قبلی ات که گفتی پس چطور انتظار داری به دست بیاری هم کنار این ها که می گذارم ته ته دلم با اینکه می دونم هیچ وقت اینکار رو نکرده ام اما دلم می خواهد حتی به شکل ناخوداگاه کرده باشم!

اما می خوام در جلسه بعد حرفهای انتزاعی ام را کاربردی کنم!

می خواهم یک جلسه واقعی خواستگاری را بیا ریز جزئیاتش برایت تعریف کنم! هرچند فکر میکنم الان با خودت می گویی واقعا بچه شده ام! اما خب برایم هنوز بعد ۲۴ ساعت یک جذابیت خاص دارد که نمی فهمم چرا... ۲ ساعت حرف مداوم !! کاری عجیب و سوال برانگیز

پس شنیدار-۱۲

امروز نه ظهر خوابم برد و نه هم تونستم آروم باشم

پاهام می پرید رگهای دستام بسته بود حالم خیلی بد بود

چی بگم بهت اخه چی بگم به خودم اخه

می شه بهم بگی اینکه آدمها تا کی نیاز به نوازش دارند؟

اصلا از چه سنی به بعد این نیازکمتر میشه یا از بین میره؟

میشه بهم بگی چطور میشه این نیاز رو وقتی که هست برطرفش کرد؟ یک جوری  که آروم بشی

میشه بهم بگی من تا چه حد در این مورد غیر طبیعی ام؟

نمی دونم برات چقدر باور پذیره اما من سالهاست که تقریبا می شه گفت کسی جسمم را لمس نکرده کسی نوازش وار دستی نکشیده است چه برسد به اینکه در آغوش کسی قرار گیرد!

می فهمم که چقدر می تونه خنده دار به نظر برسه و شاید کودکانه ... اصلا می خوام بدونم چه چیز در من غیر طبیعیه؟

و اصلا باید چکار کنم با این همه حس فوران کرده و طغیانگر

خسته شده ام از در آغوش گرفتن خودم خسته شده ام از نوازش های خودم دلم واقعیت را می خواهد

میشه آدمها بی نیاز به لمس جسمانی باشند؟ و فقط با بیان یا هر شیوه دیگری آرام گیرند؟

میشه مثلا به شیوه لغات قلمبه سلمبه امروزی بگیم نوازش کلامی آدم را از نوازش و لمس جسمانی بی نیاز می کند؟

یا مثلا می شه گفت با افزایش سن نیاز انسان به دریافت نوازش جسمانی کاهش پیدا می کنه؟

پس شنیدار-۱۱

می شه اینبار تو همه این تایم جلسه رو حرف بزنی؟ می دونم الان می گی باز چیه که من باید حرف بزنم و یا اصلا چی باید بگم اونوقت؟

اینکه چیه که تو حرف بزنی رو بی خیال چون هر چی بگم تکراریه

اما اینکه چی بگی خب بیا به عنوان یک درمانگر و در مقام حرفه ایه خودت اصلا بهم بگو اگه قرار باشه برای یکی نظرت رو درباره من بگی چی میگی؟ مشکلاتم رو چطور دسته بندی می کنی؟

اصلا چی میگی؟ یک اظهار نظر کاملا علمی و کارشناسانه !! بالاخره اصلا گذشته از شوخی ۸۰۰۰ دقیقه که برات حرف زدم ........کم نیست ها می شه ۱۳۳ساعت پی در پی حرف زدن فکرکن

خب حالا توی این ۸۰۰۰ دقیقه تو فقط تنها کسی هستی که مسلما از همه وجود من خبر داره .... برای همین می خوام بدونم دقیقا نظرت در مورد منو مشکلاتم چیه ؟

اصلا برام حرف بزن از اینکه برنامه ات چیه می خوای چکار کنی؟ خودت چقدر پیشرفت کردی به نظرت توی درمان من؟

اصلا فکر کن من نیستم اگه اینقدر سخته فکر کن یکی از همکارای حرفه ایت جلوته و می خوای برای اون حرف بزنی ؟

ولی فقط حرف بزن برام ....... اصلا اینقدر قلمبه سلمبه حرف بزن که یک کلمه اش رو من نفهمم ولی حرف رو بزن

و حتما و حتما حتما هم محتوای حرفت من باشم و نظر خودت در مورد من .... همون نظر تخصصی ات در مورد من.....

عوضی حرف بزن فقط .....باشه؟