برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من
برای تو نوشت

برای تو نوشت

دلنوشته-احساس من

نوشتارتغییر-۱

امروز به خاطر برف خیلی خوشحالم و حالمم خوبه کلی هم برف بازی کردیم توی جمع همکاران و دانشجویان ... دقیقا خلاف همه قالبهایم  رفتارکرده ام و کلی هم انرژی خوب خوب  دارم

صبح بعد اینکه وارد دانشکده شدم بعد نیمساعت با همکارا زدیم بیرون توی محوطه و برف بازی 

منم خب زدم به در پررویی و کاری رو کردم که واقعا دلم می خواست ... خب مانتوم رو در آوردم و با پالتو کلاه رفتم برف بازی  

خیلی حال داد 

همه همکارا زن و مرد و کلی از دانشجویا با هم همه شروع به بازی کردیم و گلوله های برفی بود که به سر کله هم می زدیم   

دانشجویان دسته جمعی واستاده بودن عکس بگیرن یک جمع 30-40 نفری  خوب که آماده عکس بودن در یک حرکت  یهویی همکارا شروع کردن به پرتاب گلوله های سنگین برفی از پشت به سمت اونا وکل جمعشون بهم ریخت خخخخخخخ  

خب اونام شروع کردن پاسخ دادن و دوساعتی همه شاد و سرحال برف بازی کردیم  فراتر از همه پست و مقام ها به دنبال هم دویدیم و درختان سنگین شده از برف را روی همدیگه خالی کردیم و خندیدم و عکسهای سلفی و دسته جمعی  فضای زیبایی را در بین همه ایجاد کرده بود 

پس شنیدار-۳

چکارم کرده ای؟ می شود مرا هم در جریان بگذاری... درست از همان دیروز یکریز دلم گریه می خواهد به طوری که تمام چهره ام در هم جمع می شود و به سختی خود را کنترل میکنم تا اشکهایم سرازیر نشوند

دلم می خواهد بی پروا به تو بگویم می شود دست از سرم برداری می شود فقط بغلم کنی فقط همین به خدا فقط همین

نمی دانم چرا بی نهایت مشتاق لمس کردن توام اشتیاقی که هیچ وقت از درونم کم نشده 

نیاز شدیدم به لمس فیزیکی و دریافت نوازش از تو آنقدر اوج گرفته است که ناتوان می شوم و هربار از خودم می پرسم چرا این حس هیچ وقت تمامی ندارد که هیچ گسترش می یابد؟

بودنش عذابم می دهد ولی شوق حتی لحظه فکرکردن به آن نیز مرا لذتی است که به گریه می اندازد گریه ترس و وحشت و تمنا سخت است   

پس شنیدار-۲

حرف زدن در مورد همه احساسات سرکش و افسارگسیخته ام نسبت به تو سخت است  

سخت تر می شود وقتی هرگزم اینگونه نسبت به فردی چنین حس هایی را تجربه نکره ام 

سخت ترتر از آنکه نمی توانم برایت بگویمشان 

و بازم هم سخت تر تر تر که  حس گناه کنی وقتی حتی می دانی که این حس ها طبیعی است و هر فردی در این فرایند شاید تجربه اش کند 

دلم آغوشت را می خواهد  و برایم سکوت کردن سهمگین ترین کاری است که می کنم در برابر این همه خواستن 

دلم حضور همیشگی ات را می طلبد ولی صبورانه مقاومت میکنم تا دم نزنم 

گاه حتی در حین همان ۴۰ دقیقه میخواهم فریاد بزنم از این همه مقاومت برای نگفتن این حس ها  

گاهی فکر می کنم الان است که از دستم در برود و دیگر تحمل نتوانم

انگار این دقایق اینبار بدتر از قبل توانم را بریده  

گاه فقط آغوشت را می خواهم که خودت داوطلبانه اقدام کرده باشی 

 و گاه این منم که می خواهم در آغوشت گیرم

گاهی فقط همینها آرامم می کند اما امان از گاهی دیگر... که دلم رابطه را می خواهد! 

زمانهایی هست فقط حرف زدن با تو آرامم میکند 

و وقتی دیگر فقط باید ببینمت و این نیز قسمت سخت ماجرای من است و نشدنی  

بازه هایی انحصار طلب می شوم  

و البته وقتهایی پر از خشم و نفرت 

 

و عجیب ترین قسمت این است که انتهای همه اینها آرامشی است عمیق  

که تو خود مرا به آن وصل می کنی...

شنیدار نوشت ۹۵/۱۱/۱۲

خب دوباره موعد شنیدن بود شنیدن من شنیدن تو 

شاید هم باید بگویم یکریز حرف زدن من... به هر حال برای من همین شمارش روزهای رسیدن به قرارمان هم سخت است  

در صدایت جادویی است که آرامم میکند و حس لذت و دوست داشتنی که الارقم همه نبایدهای ذهنی ام، نمی توانم از این حس بگذرم 

با یک صمیمیت عمیقی حرف می زنی که ذهن سختگیر من نمی دانم .... گاهی فقط دلم گریه می خواهد و تاب تحمل ندارد نه تحمل این وسعت صمیمیت را و نه ممانعت از آن را 

حرفهای امروزم با تو در عمق اسیرند عمق مشکلات ارتباطی ام  

عمق پیش فرضهای ذهنی و باورهای مذهبی و ایدئولوژی های شخصی 

اگر نگویم تضاد... مستاصل مانده ام بین خواسته های دلم با تطبیق همه باورها و آموخته هایم 

کاش راهی باشد برای رهایی سالم از این بحران 

برای پل زدن بین خوش به حالشون ها و نبایدها ... 

برای رهایی برای گذر 

انگیزه های پنهان

من هنوز استرس دارم هر لحظه  که به این فکر می کنم که کلیه فعالیتهایم به نوعی به ناخودآگاهم مربوطه وحشت هم میکنم   

دیروزمریم می خواست بره گوشی بخره منم باهاش رفتم اما بعد خودمم وسوسه شدم یک گوشی Samsung Galaxy J7 Prime و دقیقا مثل مریم خریدم ... البته 6ماهه که می خوام گوشی بخرم ولی هر بار به بعد موکول می کردمش تااینکه دیشب خریدم

حالا خوشحال و خندان که یک گوشی خوب با قیمت مناسب خریدم رفتم خونه ...مامان تا متوجه شد که گوشی خریدم کلی ذوق کرد که آخ جون پس گوشی قدیمی ات شد مال من!!!!  

و درست همین جا بود که جا خوردم ... منی که فکر میکردم خب بالاخره طلسم خرید گوشی تا چند سال شکسته شد  با حرف مامان تازه فهمیدم که من به خاطر خوشحال شدن اون و رسیدن به گوشی درب و داغون من این کارو کردم! نه برای خودم!