-
شنیدارنوشت ۹۵/۱۲/۰۱
یکشنبه 1 اسفند 1395 20:52
دارم صدای ضبط شده جلسه رو گوش می دم حس می کنم خیلی نامردی تو بهتر از من همه چیز رو می دونی یعنی تو یقین داشتی من بازهم تعداد جلسات رو ننوشتم ! اینو وقتی فهمیدم که توی خونه با صفحات خالی بهمن ماه روبه رو شدم ! و به این فکر کردم دفعه قبل کی . کجا مثل این دفعه ننوشته بودم آیا وجه مشترکی داره یا نه؟ چقدر احتمال داره مچم...
-
پیش از دستور-۲
شنبه 30 بهمن 1395 14:31
موندم به خدا وقتی قردام تو خونه ام چرا قرار امروز رو کنسل کردم باهات الان باید برایت حرف می زدم ... فعلا که کنسل کردمش دیگه و فقط باید انتظار بکشم البته خب واقعا نمی دونستم چکار کنم ضمن اینکه سر کارم نرفتم خب کاش می رفتم اگه رفته بودم الان جلسمون سرجاش بود! از بس از صبح مامان گفت چرا نرفتی و.... که پشیمون شدم از خونه...
-
پس شنیدار-۱۴
جمعه 29 بهمن 1395 16:30
دلم میخواهدساعتها در آغوشت آرام وبی دغدغه زمزمه کنم وسر برشانه ات گذارده و هوایت را نفس بکشم میدانی عزاهم گفته ام برای تعطیلات یکماهه پیش رو... نوروز ۹۶ دلم میخواد ازت بپرسم درباره زنانگی و دلبری کردن از اینکه آیا میتوانم یا کرده ام و اصلا چطوری یادبگیرمش؟کجاتمرینش کنم؟
-
پس شنیدار-۱۳
پنجشنبه 28 بهمن 1395 22:41
خیلی دلم می خواهد بنویسم اما نمی دونم چرا ذهنم جمع نمی شود و در گفتار نمی گنجد اما فکر می کنم شده است همان حرف هایی برای نشنیدن... که تو به آن اشاره کردی چندبار به من گفته ای که باید صدایم را واضح و درست داشته باشی ... من فراتر از اشکالات مکالمه تلفنی و آنتن دهی و همه چیزهای فیزیکی دنیای مدرن ، و با تکیه بر جملاتی که...
-
شنیدارنوشت۹۵/۱۱/۲۶
سهشنبه 26 بهمن 1395 21:24
نمی دانم اصلا به خاطر ولنتاین بود یا هر چیز دیگری ولی حرفهایمان بر سر دلبری کردن بود البته من حداقل همه این شنیدار نوشتهای قبلی ام می گوید که خیلی وقته که دارم در مورد احساساتم حرف می زنم امروز شروع هم متفاوت بود چون ازت پرسیدم که چطور می شه یک جلسه رو شروع کرد؟! بهت اما از عادی و معمولی بودن اون بخش کذایی زندگی گفتم...
-
پیش از دستور....
سهشنبه 26 بهمن 1395 13:46
خب فکر نکنم این شیوه پیش از دستور عملا ادامه دار بشه اما برای شروع می نویسمش استرس شدید ..محتواهای گنگ و دلی که بی قرار و نگرانه اها یک چیزی تجربه ضبط صدای جلسات هر چند به یک جلسه قبل بود فقط اما چیزهایی را برایم روشن کرد که فکر نکنم حالا حالاها بگم تکیه کلام خب و صدایی که از خودم می شنیدم واقعا حالم رو خوب میکرد چون...
-
پس شنیدار-۱۲
دوشنبه 25 بهمن 1395 22:12
امروز نه ظهر خوابم برد و نه هم تونستم آروم باشم پاهام می پرید رگهای دستام بسته بود حالم خیلی بد بود چی بگم بهت اخه چی بگم به خودم اخه می شه بهم بگی اینکه آدمها تا کی نیاز به نوازش دارند؟ اصلا از چه سنی به بعد این نیازکمتر میشه یا از بین میره؟ میشه بهم بگی چطور میشه این نیاز رو وقتی که هست برطرفش کرد؟ یک جوری که آروم...
-
پس شنیدار-۱۱
یکشنبه 24 بهمن 1395 21:54
می شه اینبار تو همه این تایم جلسه رو حرف بزنی؟ می دونم الان می گی باز چیه که من باید حرف بزنم و یا اصلا چی باید بگم اونوقت؟ اینکه چیه که تو حرف بزنی رو بی خیال چون هر چی بگم تکراریه اما اینکه چی بگی خب بیا به عنوان یک درمانگر و در مقام حرفه ایه خودت اصلا بهم بگو اگه قرار باشه برای یکی نظرت رو درباره من بگی چی میگی؟...
-
پس شنیدار-۱۰
یکشنبه 24 بهمن 1395 11:42
میدونی چیه حتی اگه یه درصدی تصور می کردم که من فقط جاذبه اولیه ندارم ولی شاید بتونم در طولانی مدت کسی رو به خودم جذب کنم الان دیگه همون نظرم قاطعانه ندارم چون کاملا فهمیدم که اتفاقا آدمها و مردهای اطرافم در اثر تعاملات بیشتر براشون گزینه کمرنگ تری می شم چراشو نمی دونم شاید یک همکار خوب یا حتی یک هم صحبت خوب باشم ولی...
-
پس شنیدار-۹
یکشنبه 24 بهمن 1395 07:38
چکار بکنم با این استرس شدید و حس های اشتباهی میشه بزاری بری و نباشی؟ تو اصلا می فهمی من چقدر میتونه حالم بد باشه ؟ نه مسلما نه نمی تونی باور کنی دلم مثل همون بچه دوساله نوازش میخواد و بغل اصلا اصطحکاک پوست به پوست آرام بخشی عظیمی دارد که من ده هاسال است دیگر تجربه اش هم نکرده ام... تجربه شیرینی باید باشد ............
-
غول بیابونی
شنبه 23 بهمن 1395 22:29
نمی دونم باید بخندم یا ناراحت بشم خب فقط خوب می دونم اگه بهشون بگم که ناراحت میشم بیشتر مسخره ام می کنن بهم ... و تازه یه عالم توبیخ که اولا خب لاغر کن که نگیم بعدم زن باید جنبه داشته باشه که مردا جذبش بشن اصلا زنی که شوخ طبعه و پابه پای مرد کوتاه نمیاد و شوخی می کنه و ناراحت نیمشه جذابه!! من نمی دونم این حرف چقدرش...
-
شنیدارنوشت۹۵/۱۱/۲۳
شنبه 23 بهمن 1395 21:47
جالبه باید بگم برای تو ننوشتن سخته ... اصلا برای تو حرف نزدن سخته... کجای دیگر این عالم می توانم شبیه تو را بیابم؟ مقاومت این چندروزه هم عذابی علیم بود برایم اینکه ننویسم فکر نکنم و لحظه ها رو کش بدهم بلکه کش آمدن لحظه ها فراموشی را فعال کند اما امروز هم شنیدار نوشت دارد!! اصلا مگر تو چیزی هم گفتی که شنیدار شود برایم؟...
-
پس شنیدار-۸
چهارشنبه 20 بهمن 1395 20:59
خودت را بخوان ...همان کس که همیشه هست و هیچ از او نمی دانی... خوب که به مامان اوکی دادم واسه اومدن خواستگار ، دوزاریم افتاد که الان دقیقا چرا مثلا سن طرف اینقدر زیاده و من سکوت کردم؟ در لحظه با خودم گفتم از تو عصبانی ام ببین الان است که خودم را نابود کنم اون هم اینجوری .... الان من چرا 43 سال سن را ندیده ام؟ درونم...
-
پس شنیدار-۷
چهارشنبه 20 بهمن 1395 17:49
میشه بری می شه بری تورو خدا من هر چی بیشتر می گذره برام سخت می شه ..... نمیتونم تحمل کنم بعدش الان برو ....همین الان می خوای باهام چکار کنی... اصلا برای چی موندی الان قراره اخرش بعد اینکه دیگه من نتونستم .به فلاکت افتادم چه بلایی سرم بیاری مگه نه اینکه اخر می خوای بندازی بری خب الان برو همین الان ...... من که کاری...
-
پس شنیدار-۶
چهارشنبه 20 بهمن 1395 13:33
هیچ چیز نمی تواند ذهنم را آرام کند آشفته ام عزیز دل... دلت می خواهد چه کنم؟ اصلا باید چه بکنم ؟ مرا می گویی همه موهایم را هم تک به تک بکنم آرام نمیشوم اما دلی که تورا می خواهد و منطقی که محکم پس می زند و حرفهایی که تو آری تو با استناد به خودم بیانشان می داری و منم اینک من...که نالان و پریشان بردیواره های وجودم می کوبم...
-
شنیدارنوشت ۹۵/۱۱/۱۹
سهشنبه 19 بهمن 1395 22:52
امروز از اون روزهابود روزهای سخت ... آنقدر سخت که هنوز هم بعد ۷ ساعت نمی خواهم هنوز هم فکرکنم در موردشان موقع برگشتن تو راه خونه چند بار نشستم حتی نمی تونستم راه برم ... کل انرژی ام تحلیل رفته بود و هربار یکی از حرفهایت در ذهن کوچک من تکرار می شد خب من از تنبیهی که برای خود در نظر گرفتم بهت گفتم از تنبیه گفتن حس های...
-
نوشتار تغییر-۳
دوشنبه 18 بهمن 1395 19:48
گاهی فقط دلم می خواهد یک نفر باشد که حرف بزنم یک نفر که کنارش آرام باشم یک نفر که هر وقت دلم خواست حضورش را حس کنم و دلگرم باشم یک نفر که همه فکر و ذکرش من باشم یک نفر که همیشه برایم وقت داشته باشد... اینها فانتزی اند می دانم در هیچ جهانی پیدا نمی شوند اما دل است دیگر ....دلی که یاغی شده است ...دلی که اختیارش دیگر در...
-
پس شنیدار-۵
دوشنبه 18 بهمن 1395 13:44
نمی دونم دقیقا چ مرگم شده است در تمام مدت این دوسال و چندماه برایت نوشته ام اما حتی همان وقت که لحن نوشتارم از رسمی به غیر رسمی هم به مرور تغییر کرد بازهم رسمیتی ملایم قابل لمس را می شد در ورای آنها حس کرد.... اما این سبک نوشتنم که تقریبا 9 روز از آن می گذرد را نمی فهمم.... اصلا چرا اینگونه می نویسم و چه چیزی در درون...
-
پس شنیدار-۴
یکشنبه 17 بهمن 1395 09:07
بهم گفتی چی شد که اینا رو گفتم بهت میگم هر چند تحلیل من با تو فرق داره من شروع کردم به گفتن این حس درست وقتی که فهمیدم بعد 20 دقیقه دیگه تحمل بودن با تو رو ندارم تحمل 20 دقیقه بعدی حضورت را.. در واقع بعد چند دقیقه مکث ، و وقتی بهت گفتم که دارم ساعت رو نگاه مکینم که کی تمام شود گفتم چیه حالا تاب تحمل نداری ! ؟ باشه...
-
شنیدارنوشت ۹۵/۱۱/۱۶
شنبه 16 بهمن 1395 21:02
امروز از آن روزهای پر استرس بود کنار تو .... روزهایی که دلم فرار می خواست و نه ماندن و کش آمدن لحظه ها تقریبا بعد ۲۰ دقیقه دلم می خواست که همه چیز تمام شود و سریع تر تایمر لحظه هایم به صفر برسد با اینکه به خاطر هوای سرد و برفی از برف بازی و ذوق و شوق پنج شنبه ام شروع کردم ولی از همون لحظه هم استرس داشتم استرسی بی معنی...
-
نوشتار تغییر-۲
پنجشنبه 14 بهمن 1395 22:39
از اینکه تلویزیون روشنه استرس می گیرم یعنی صداش در حالیکه گوش نمی دم به برنامه هاش برام ایجاد استرس کرده ...به هر حال نمی دونم چرا البته دارم سعی می کنم سه تا مقاله رو آماده کنم و احساس می کنم نمیشه یعنی حتی نمی تونم تمرکز کنم اما به خاطر تنبلی خودم و اینکه از جام بلند نشم برم تو اتاق بشینم همینجا نشستم و تمرکز ندارم...
-
نوشتارتغییر-۱
پنجشنبه 14 بهمن 1395 12:35
امروز به خاطر برف خیلی خوشحالم و حالمم خوبه کلی هم برف بازی کردیم توی جمع همکاران و دانشجویان ... دقیقا خلاف همه قالبهایم رفتارکرده ام و کلی هم انرژی خوب خوب دارم صبح بعد اینکه وارد دانشکده شدم بعد نیمساعت با همکارا زدیم بیرون توی محوطه و برف بازی منم خب زدم به در پررویی و کاری رو کردم که واقعا دلم می خواست ... خب...
-
پس شنیدار-۳
چهارشنبه 13 بهمن 1395 20:35
چکارم کرده ای؟ می شود مرا هم در جریان بگذاری... درست از همان دیروز یکریز دلم گریه می خواهد به طوری که تمام چهره ام در هم جمع می شود و به سختی خود را کنترل میکنم تا اشکهایم سرازیر نشوند دلم می خواهد بی پروا به تو بگویم می شود دست از سرم برداری می شود فقط بغلم کنی فقط همین به خدا فقط همین نمی دانم چرا بی نهایت مشتاق لمس...
-
پس شنیدار-۲
چهارشنبه 13 بهمن 1395 13:35
حرف زدن در مورد همه احساسات سرکش و افسارگسیخته ام نسبت به تو سخت است سخت تر می شود وقتی هرگزم اینگونه نسبت به فردی چنین حس هایی را تجربه نکره ام سخت ترتر از آنکه نمی توانم برایت بگویمشان و بازم هم سخت تر تر تر که حس گناه کنی وقتی حتی می دانی که این حس ها طبیعی است و هر فردی در این فرایند شاید تجربه اش کند دلم آغوشت را...
-
شنیدار نوشت ۹۵/۱۱/۱۲
سهشنبه 12 بهمن 1395 23:54
خب دوباره موعد شنیدن بود شنیدن من شنیدن تو شاید هم باید بگویم یکریز حرف زدن من... به هر حال برای من همین شمارش روزهای رسیدن به قرارمان هم سخت است در صدایت جادویی است که آرامم میکند و حس لذت و دوست داشتنی که الارقم همه نبایدهای ذهنی ام، نمی توانم از این حس بگذرم با یک صمیمیت عمیقی حرف می زنی که ذهن سختگیر من نمی دانم...
-
انگیزه های پنهان
دوشنبه 11 بهمن 1395 10:36
من هنوز استرس دارم هر لحظه که به این فکر می کنم که کلیه فعالیتهایم به نوعی به ناخودآگاهم مربوطه وحشت هم میکنم دیروزمریم می خواست بره گوشی بخره منم باهاش رفتم اما بعد خودمم وسوسه شدم یک گوشی Samsung Galaxy J7 Prime و دقیقا مثل مریم خریدم ... البته 6ماهه که می خوام گوشی بخرم ولی هر بار به بعد موکول می کردمش تااینکه دیشب...
-
پس شنیدار-۱
یکشنبه 10 بهمن 1395 21:30
امروز یک روز از شنیدار اول این هفته گذشته است ذهن من اما هنوز درگیر واکنش های توست همانها که می گویی البته که همه عکس العمل های مرا می دانی!! ترس از بیان لذت ها و در عین حال اعتراف به آن اگرچه همه محتویات ذهن و فکر بی پروایم را گفتم ولی هنوز هم برام سخته باورش که چطور اصلا اینها را به تو گفتم ... راستی چرا اینقدر لذت...
-
شنیدار نوشت ۹۵/۱۱/۰۹
شنبه 9 بهمن 1395 20:28
تعداد شنیدارهایم با تو دارد به 8000 دقیقه می رسد ۱۳۳ساعت است که با تو سخن می گویم جالب است آمار ساعتهای درکنار تو بودن را داشتن امروز از اون روزهای سخت بود سخت سخت ... می دانی بعدش حالت تهوع داشتم و گریه می کردم گفتنی هایم از جنس سختی بود و واکنشهایت آن ها را سخت تر می کرد سخن از خواسته هایی گفتن که همزمان حس گناه را...
-
دلیل نوشت...
شنبه 9 بهمن 1395 20:00
برای تو نوشتن هم سخته هم آسان سخته چون فرایند آشنایی من و تو اصلا متفاوت است و کلا هدف بودنمان کنار هم نیز... حتی تایم بودنمان کاملا منظمه گاهی نه یک ثانیه بیشتر و نه یک ثانیه کمتر دسترسیم به تو فقط در قالبی کاملا رسمی و با یک درخواست باید باشه این خوبه البته برای منی که حتی همین هم آزارم می دهد چرا که با تو در...