-
فانتزی ها۲
سهشنبه 16 خرداد 1396 18:23
دلم می خواد برات بنویسم که اینجا کجاست؟ پ ن: عکس پروفایلت رو تغییر دادی و رفتی سفر
-
فانتزی ها
سهشنبه 16 خرداد 1396 18:10
یک دفعه به ذهنم زد که بهت بگم از این به بعد خواستی بری مسافرت یک ندا بهم بده منم بیام باهات
-
ترس ها ،دلهره ها و دغدغه ها
دوشنبه 1 خرداد 1396 10:44
خب به نظرم می رسه حرف زدن در مرود ازدواج یعنی حرف زدن از اینها والا فکر کردنش هم سخته برام چه برسه به اینکه بتونم منسجم کنم و بگم حقیقتا ترسناکه برام اصلا نمی تونم فکرکنم یعنی دوست ندارم به همچین موضوعی فکرکنم چون 1- احساس میکنم چیزی رو مشخص می کنم که شاید اولا خدا بالاتر از اون رو در نظر گرفته باشه بعد من به کمترش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 22:54
شماهم اعتقاد دارید که من خودم نمی خوام ازدواج کنم؟ همین که هرچ خواستم بهش رسیدم به نظر من می رسه که شمام همچنین عقیده ای دارین و اگر قراره شمام سکوت کنید من از کجا باید بفهمم چرا بقیه همچین برداشتی میکنند؟ حداقل بهم بگید از چ موضوعی صحبت کنم تو این زمینه کدوم زمینه؟ ازدواج اینکه شما می خوای ازش صحبت کنم و اینکه من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1396 09:35
یک دل سیر برایت حرف زدم و این آرامم کرد و هیچ چیزی جز بودنت ارامم نمیکند گاهی متوجه این میشوم که لحظه بودنت را با هیچ چیز و هیچ کار هیچ فردی عوض نمی کنم خنده دار است و برای من شگفتی آور در تاریخ زندگیم چرا باید اینقدر ترجیح داشته باشی تا مغز استخوانم ؟ اصلا چکار کرده ای بامن؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 09:37
از خودم از احساساتم خجالت میکشم وای به اینکه حالا همین هایی را هم که خودم سخت می خواهمشان و سخت تر توبیخشان می کنم بخوام بگویمت از اینکه تو هم پابه پای من سکوت می کنی و انتظار می کشی حرف زدنم را پراز استرس میشوم من حال خودم را نمی فهمم حتی نمی دانم چه میخواهم و اصلا برای چه می خواهم این روزها سخت دلم دنبال آرام است...
-
دالی دالی با خودم
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 10:58
یک حال عجیب غریبی دارم قاطی کردم کلا دلم یک ادمیزاد میخواد که کنارم باشه و من ساعتها باهاش حرف بزنم هروقتم دلم خواست اصلا حرف نزنم ولی به نگاه کنم اصلا دودستی بچسبم بهش و قفل و زنجیر من باشه و من هروقت احساس کردم کسی نیست هر وقت دلم خواست حرف بزنم هر وقت دوست داشتم اصلا هر کار دوست داشتم بکنم ولی مطمئن باشم هست و تنها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 10:01
شاید فکر کنی از این همه تعریفی که می شنوم کلی حال خوب را باید تجربه کنم ولی اینطور نیست! انکارنمی کنم برام جالبه جذابه و هیجان انگیز ولی در کنار اون حس گناه هم هست جلب توجهی که اولا هیچ وقت اینجوری درکش نکرده بودم استرس این همه توجه و اینکه خب یک چیزی ته ذهنم می گه جلب توجه به هر شکلی گناهه و دوم اینکه خب همون بحث...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1396 08:33
خشم عصبانیت استرس شدید قط دلم می خواد جیغ بزنم گریه کنم خودتو خفه کنم همین جلسه دیروز خیلی حرف زدم و خیلی هم تند حرف زدم تندتند اینگار نفس نفس میزدم در همه لحظه هاش قبل جلسه تا شبش فکر میکردم فقط داد خواهم زد ولی ب حالم خیلی بده استرس شدید و شدید تر هم می شه هر چی سرمو گرم می کنم که شاید یادم بره و اروم بشم نمی شه...
-
حرفهام
یکشنبه 13 فروردین 1396 00:18
خب دلم گرفته و بیکارم به خدا امسالم رو با سال گذشته که مقایسه می کنم خیلی عالی بوده و هیچ تنشی نداشتم اها رفتم کل خاطرات فروردین پارسال رو خودم والا خوندنشم اشکمو در اورد خخخخ خب خداروشکر از این جهت اما می خوام اگه بشه یعنی یادم بیاد از حس های این چند روزم بنویسم برات اول از همه بعد جلسه امسالمون حرصم گرفته بود از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 فروردین 1396 00:11
خیلی قرقاطی بود نمی دونم چرا اصلا چرا به اینا فکر کردم نمی دونم توی ذهنم خونه همه جوانهای فامیل رو اعم از اونایی که عید رفتم خونشون یا قبل عید یا به هر حال توی این مدت رفتم همه رو بررسی کردم پقیقا هم خونه هاشون رو با هم و سطح رفاهشون رو و اینکه نوع تفریحاتشون دیگه لحظه های شادی رو که گه گداری بین دونفری هایشان به طور...
-
دوشنبه و اولین جلسه سال جدید
چهارشنبه 9 فروردین 1396 23:49
راستش کلی حرص خوردم برای پاسخ ندادنت به پیامکم و وقتی هم که یکشنبه بعد از پیام دوباره اینبار تلگرامی ام بهم خبر جلسه دوشنبه رو دادی هنوز هم از شدت عصبانیت نمی توانستم بپذیرم دلیل این کارت را و همین باعث شد اصلا آغاز اولین جلسه سال جدیدم هم با همین موضوع شروع شود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردین 1396 01:00
فکر می کنم کلا از اینکه عصبانیم کنی سود زیادی نصیبت می شه خنده داره برام این ایده ولی خب دارم از صبح واقعی بهش فکر می کنم اخه خوب هم بلدی عصبیم کنی نمی دونم یک جواب SMS دادن اونم بنویسی تعطیل مثلا چقدر کار داره که سکوت میکنی اونم وقتی خوب می دونی سکوتت منو بهم میریزه ناجور... همه ساعات رو از پنج شنبه تا ظهر شنبه منتظر...
-
انتظار تعلیق
پنجشنبه 3 فروردین 1396 16:03
دیشب که حالم خیلی بد بود... مقصر نیستی ولی من هم نمیدونم چکار کنم با این حال ها و بی حوصلگی های نبودنت تازه هر چی فکر می کنمم چیز خاصی که بخوام بگم نیست بیشترش دلتنگیه و اینکه نیاز به حرف زدن ... حالا چی هیچی می دونم دارم چرت و پرت می گم ولی می خوام بگم حالم بده خب می دونی اون روز تو سمینار خیلی حرص خوردم از دستت و...
-
نوشتار تشکر
یکشنبه 29 اسفند 1395 21:56
هر لحظه که حالم خوب است دعایت می کنم البته نه اینکه وقتی بد باشم نفرین کنم نه... ولی وقتی حالم خوب است از اینکه این همه کمکم کرده ای حس سپاسگذاری ام گل می کند اکنون کمتر از 16 ساعت دیگر به تحویل سال نو مانده است و من برایت هر چه ارزوی خوب است از خدا می خواهم...
-
نوشتار انتظار- تعلیق
سهشنبه 24 اسفند 1395 13:24
خب دیگر نیستی و من باید سه هفته آینده را صبر کنم تو از دسترس بودنی می گویی که من آن را نمی بینم یعنی حس عذاب می کنم اگه بخوام ازت جلسه رو داشته باشیم چون میگم حتما باید اتفاق خیلی خاصی افتاده باشه که بخوام این درخواست رو داشته باشم ازت وگرنه خب به نظر می رسه که آویزونم دوست دارم از برداشت های شخصی ام از سمینار برایت...
-
یکشنبه سمینار روانکاوی..
یکشنبه 22 اسفند 1395 20:22
امروز اما متفاوت بود آرامش بهتری داشتم اگرچه هنوز هم استرس قطع نشده بود رفتار تو هم طبیعی تر بود با من مثل دیروز حس بچه ای که محلش نمی زارن رو نداشتم بهم گفتی سمینار چطور بود! شگفت زده بودم که چرا همچین سوالی می پرسی؟ و ترسیدم که چرا ازمن؟ مگر نمی دانی که من شرکت کننده غیرمجازم! راستی چرا منو تشویق کردی که تو برنامه...
-
سمینار روانکاوی
شنبه 21 اسفند 1395 22:14
من..... روانکاوم یعنی تو احساس گناه ناشی از اینکه این سمینار تخصص من نیست و نباید باشم احساس اینکه تو ازم به خاطر شرکت در این سمینار عصبانی هستی احساس اینکه از شدت عصبانیت نمی خوای منو ببینی و باهام حرف بزنی احساس اینکه تو چرا اینجور وقتا خیلی غیر قابل دسترس و در عین حال ترسناکی احساسات مرتبط با تجارب قبلی شرکت در...
-
شنیدار نوشت ۹۵/۱۲/۱۷
چهارشنبه 18 اسفند 1395 11:34
بهترین جلسه امسال رو داشتم دیروز تندیس بهترین جلسه سال رو به این اخرین جلسه باید داد از سالی که گذشت و آمار و ارقام گفتم کاری که حالا نه به این شکل ولی عموما این جمع بندی رو هفته اخر سال میکنم از لحظه ای که به این فکر کردم هر بار حس خوبی داشتم و فکر می کنم اتفاقات خوبم خیلی بیشتر بوده حالا از اونجا که من به شکل منسجم...
-
پس شنیدار-۲۰
سهشنبه 17 اسفند 1395 13:59
حالم عجیب خوبه اونقدر عجیب که ذوق می کنم که خودم م یمونم این همه سرخوشی از کجاست.. اما همینم کلیه برای خودش یک نگاه به گذشته و اینکه امروز آخرین جلسه سال ۹۵ ما خواهد بود و من هیجان خاصی دارم خصوصا که مشهد می خواهی باشی و من نم یدانم چه باید بگویم که هم رسم مهمانوازی را به جا اورده باشم و هم بد نباشد دوست دارم از همه...
-
پس شنیدار-۱۹
دوشنبه 16 اسفند 1395 08:19
قبلشم کسی نبود همیشه یکی بود که از هرجایی خلاءها رو پر کنم بابا بزرگ.. خانم عبدی... من همیشه مثل یک گدا..اونم مستمندی که سعی کنه از هرجایی یک قسمت وجودش رو دریابه تا از هم نپاشه بودم همیشه هم بیشترین نیازم این بوده که یکی باهام یک رابطه عاطفی عمیق داشته باشه و بغلم کنه و نوازشم کنه... همیشه زجر کشیدم برای دریافت...
-
شنیدار نوشت ۹۵/۱۲/۱۵
یکشنبه 15 اسفند 1395 20:26
تعریف خواب رفتن برای تدریس ادبیات کلاس چهارم به یک پسربچه این خونه دقیقا خونه ایه که من وقتی خودم چهارم دبستان بودم اونجا بودیم من یادم می اومد که توی اون خونه از میله بارفیکس أویز شدم دیروز وقتی بهم گفتین پس باید خیلی موطب خودت باشی به این فکرکردم که من چند وقته به مرگ و خفه شدن فکر می کنم چرا؟ کلا نمی فهمیدم که برای...
-
شنیدارنوشت ۹۵/۱۲/۱۴
شنبه 14 اسفند 1395 22:33
دست و دلم به نوشتن هم نمی رود یک ریز گریه می کنم دیوانه شده ام اشک هایم بند نمی اید هنوز هم به دنبال پاسخ این پرسشم که اگه یک روز من کل جلسه رو گریه کنم چکار می کنید؟ نپرس فکرمیکنی چه می کنم ؟! فقط می دونم که می ترسم از رفتنت نمی دونم چرا امروز یک دفعه یک عصبانیت موردی بابا که قبلا هم همون موقع درموردش باهات حرف زده...
-
پس شنیدار-۱۸
جمعه 13 اسفند 1395 12:28
از دیشب تا همین الان یعنی ساعت 11:52 ظهر گریه کردم هنوز هم دلم می خواهد گریه کنم اخر گریه ای که کسی آرامت نکند کجا بند می آید کجا تمام می شود؟ چه برسد به اینکه ۶-۷ نفر دورت باشند و نفهمند که تو گریه هم کرده ای؟ اصلا همیشه سوال است برایم چطوری اشک می ریزم و گریه می کنم که حتی یک نفر نمی فهمد؟ چشم هایم درد می کند سرم در...
-
پس شنیدار-۱۷
پنجشنبه 12 اسفند 1395 22:52
به خاطر اینکه از پایداری برات گفنم و پایدارترین ماندگاری درهمه عمرم باتوگفتم و تورا نماد ماندن نامیدم چرا؟خب میدونی میترسم از تغییر رفتارت میترسم ...از اینکه... دیگه حالا بری... میدونی کاملا یک دفعه و ناخوداگاه این واژه رو گفتم درحدی که وقتی هم بیانش کردم موندم که این چی بود گفتی آخه .... اصلا چراین کلمه... پایداری......
-
شنیدارنوشت ۹۵/۱۲/۱۰
سهشنبه 10 اسفند 1395 22:08
امروز همه تایم داشتی منو آروم می کردی ... به هر حال هفته دیگه دوجلسه داریم هفته اخر نه اینکه من نخوام ببینمت!؟؟! یک سمیناره که اتفاقا تو مشهده و به خاطر اینکه سمینار رو می خوام شرکت کنم جلسه نداریم هفته دوم عیدم تهرانم اگه بخوای هفته دومم می تونی جلسه داشته باشی ولی اختیاریه هفته سوم رو با اینکه یک جلسه تعطیل بود بهت...
-
پس شنیدار-۱۶
دوشنبه 9 اسفند 1395 21:59
نمی دونم چی باید بگم حتی نمی دونم چی می خوام از اینکه گفتم داشتن میل به کسی گناه نیست آشفته ام و حتی وقتی آن را به ریزترین احساسات مرتبط می سازم و جزپی ترش را می نگرم بیشتر هم می شود آشفتگی درونم و باز هم حتی وقتی تو سعی داری به مغزم جاکنی که همه چیز طبیعی است من اگرچه مشتاقم به شنیدن و باور این حرف اما همه وجودم ترس...
-
شنیدار نوشت ۹۵/۱۲/۰۷
یکشنبه 8 اسفند 1395 10:12
چقدر همه چیز سخت شده است منی که می دانم و نمی توانم... می گویم به دیگران و برای خود روا ندارم چرا باید من احساس گناهی عظیم بکنم از داشتن حسی و عذاب کشم ؟؟ در حالی که احساس و میل های آدمی شاید طبیعی ترین داشته های او باشد. تو به من می گویی این حس ها طبیعیه و کسی نمی تونه تو رو از داشتنش منع کنه ولی اینکه تو برای این حس...
-
پس شنیدار-۱۵
یکشنبه 1 اسفند 1395 22:34
احمق کثافت .... همیشه باید منو بهم بریزی اصلا تخصصت همینه کلا من چکار کنم دلم می خواست از این جلسه خواستگاری خنده دار به تفضیل برات بگم از همون اول قصدم همین بود توی دلم کلی ذوق داشتم برات اینا رو بگم به من چه که چرا این ذوق و شوق رو از چهاشنبه تا همین امروز هنوز داشتم و حتی کم نشده ازش به من چه که تو چی فکر میکنی و...
-
همینجوری های من
یکشنبه 1 اسفند 1395 21:52
یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم ! روح نفرین شده ای در قفس تن دارم در رگ و مویرگم درد به خود می پیچد تو ولی فکر بکن قلبی از آهن دارم ! ساکتم، حرف ولی پشت سکوتم کم نیست بسته لب هام، نخ صبر به سوزن دارم بیخودی سعی نکن درد مرا درک کنی این جنون را توی این شهر فقط من دارم ! قطره ای بودم و مرداب شما حبسم کرد... به زمین می روم...